اگر وارد شهری نسبتاً بزرگ، شلوغ و پر تردد بشوید که درهر کوچه و خیابان اش «کارگران مشغول کارند» و هیچ جای شهر از شر حفاری هایِ ناتمامِ پایان ناپذیر سازمان های مختلف در امان نمانده باشد و همین منجر به بند و بست ها و یک طرفه شدن ها و اختلالاتِ بی پایانِ عبور و مرور شده باشد؛ چه حسی پیدا می کنید؟ اگر در چنین شهری زندگی بکنید چه؟
من (بعد از شدیداً عصبانی شدن) بیش از هر چیز به یاد فیلم «سگ کشی» بیضایی می افتم. یادتان هست؟ پنجره ی اتاقی که قهرمان فیلم در آن اقامت داشت مشرف به یک کارگاه ساختمانی بود و تمام مدت کارگران در آن مشغول کار بودند، حداقل ظاهراً این طور بود!
۳ نظر:
من هم از این ساخت و ساز ها و به هم ریختن ها بدم می اید و بنا بر مثل معروفی که میگوید از هر چه بدت بیاد دست آخر بر سرت میاد ! همیشه پا در گل داشته ام !! این شانس همیشگی اینجا هم دست از سر من برنداشته و به محض رسیدن من به روتردام شهرداری هوس کرد ایستگاه مرکزی قطار را بازسازی کند و ......تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل......راستی این موضوع را در فیلم سگ کشی زیاد متوجه نشدم. منظور چه بود؟ من فیلم را یک بار بیشتر ندیده ام و فکر کنم تمثیل های فیلم را خوب نگرفته ام.
خب شهري كه هر روزش يك پروژه افتتاح بشه از اين بهتر نميشه
براي همين است - شايد - كه كويرنوردي برايم لذتي وصف ناشدني دارد ...
ارسال یک نظر