شخصیت جالبی دارد: برای یادگرفتن «همه چیز» توی کتاب یا از زبان استاد دنبال یک قاعده ی کلیدی، صریح و ترجیحاً ساده می گردد؛ چیزی شبیه یک فرمول، یک جمله ی کوتاه: اگر چنین بود: فلان، اگر چنان بود: بهمان. و با این فرمول یا گزاره تکلیف همه چیز را روشن می کند! انگار انتظاری شبیه چوب جادوگری از این گزاره ها دارد! شاید این به آن علت است که خودش دبیر است و لابد باید مدام دست اندرکار ساختن چنین قاعده هایی باشد برای یاددادن چیزی به بچه های مدرسه؛ آن هم ریاضیات، و برایش زیاد هم مهم نیست که قرار است با چنین دیدگاهی در شاخه ای از علوم انسانی ادامه تحصیل بدهد!
گاهی آدم احساس می کند اصلاً حوصله ندارد خودش کمی فکر کند و با مقایسه ی موقعیت های مشابه، قاعده ی حاکم بر آن ها را کشف کند. این خصوصیت اش خیلی توجه ام را جلب کرد! چون به نظرم گرچه قاعده مند بودن روح علم است، اما فرایند یادگیری وقتی مبتنی بر تجربه ، مشاهده ی دقیق و کشف رابطه ها، ابداع ها وعلامت گذاری های شخصی توسط یادگیرنده باشد هم خیلی لذتبخش تر است و هم پایدارتر و عمیق تر، و هم ذهن را پویا و مولّد می کند. و این ها چیزهای کم ارزشی نیستند که بشود ازشان چشم پوشید.
این نکته ای بدیهی و تکراری است که فرایند یاددادن و یادگرفتن چیزی بسیار فراتر از ذخیره کردن داده ها روی هارددیسک کامپیوتر است! و تقلیل دادن کارکرد مغز به پردازنده ی کامپیوتر - که داده ها را می گیرد، وارد برنامه (فرمول) می کند و از آن طرف جواب پس می دهد- نادیده گرفتن توانایی و کارکرد ویژه و متمایزکننده ی آن یعنی «اندیشیدن» است.
۱ نظر:
cheghadr khub neveshtid o tahlil kardin.bahatun hamnazaram.
ارسال یک نظر