۰۶ مرداد، ۱۳۸۷
چرا اعتراض نمی کنیم؟
حالا فرض کنیم این مسوول یا رئیس مذکور، در این سخنان کاملا صادق بوده و حسن نیت داشته ( و ظاهرا این طور به نظر میرسد)، و چه بسا مدیران زیادی چنین باشند؛ سؤال این جا است که اگر میبینیم امکان یا ساز و کار شکایت ارباب رجوع در هر زمینهای (اعم از ادارات دولتی، اصناف، تولیدکنندهگان و ...) وجود دارد چرا کمتر کسی شکایت میکند یا پیگیر نقصهایی میشود که به عنوان مصرفکنندهي کالا یا خدمات با آنها مواجه است؟
یک علت عمده اش «یأس از اثربخشی» است، این که مردم فکر میکنند« آن چه البته به جایی نرسد فریاد است»! بسیاری از شکایتها جواب درخوری نمیيابد و به آنها ترتیب اثر داده نمیشود یا با پاسخهای سربالا یا انکارکننده یا پاککنندهی صورت مساله یا تجاهل آمیز مسؤولان مواجه میشود. (از این جور پاسخها در ستونهای حرف مردم روزنامهها زیاد میشود دید).
علت دوم که کاملا مستقل از اولی است و حتی در صورت رفع اولی به جای خود باقی خواهد ماند این است که آن قدر در خدمترسانی به مشتری و ارباب رجوع، بینظمی، اهمال، خلف وعده، رفتار غیرحرفهای و غیراستاندارد و خارج از مقررات فروان وجود دارد که در صورتی که اشخاص بخواهند بابت هر یک از آنها به مرجعی شکایت ببرند تمام روز و سال و ماه به جای رسیدگی به زندگیشان باید پیگیر شکایت کردن بشوند. از همین رو از شکایت صرفنظر میکنند ولو این که مطمئن باشند حق با آنها است و حتی مطمئن باشند که در صورت شکایت خواهند توانست حق خود را بگیرند. مردم معمولا رتق و فتق سریع امور جاریشان را بر افتادن در پروسهی احتمالا طولانی طرح و پیگیری شکایت ترجیح میدهند و حاضر میشوند هزینههای این «سرعت عمل» را بپذیرند.
جالب این جا است که دست برقضا هر کسی که در موضع ارائهدهندهی خدمت یا کالا قرار گرفته است، از این حالت روانی مردم به خوبی آگاه است و از آن به نهایت، سوء استفاده میکند!
و دیگر این که حتی اگر به فرض تقریبا محال روند شکایت کوتاه و ثمر بخش باشد؛ آیا ظرفیت روانی یک آدم معمولی اجازه می دهد که برای هر کار کوچک اش در طول روز به این و آن اعتراض کند؟
یک سوال هم این است که آیا اعتراض نکردن ما گاهی، نشانهی یک جور نگرانی از بالا رفتن هزینهی تامین خواستهمان توسط کسی که آن طرف میز نشسته؛ نیست؟
با این تفاصیل به نظر نمیرسد که عقلانیترین واکنش «اعتراض نکردن» باشد؟!
بهانه: برای کپی مدرکی رفته بودم به یک دفتر ارتباطی، در همان چند لحظه چشمم به لیست هزینهی ارسال محولههای پستی افتاد که برای ارسال سفارشی یک بستهی نیم تا یک کیلویی در داخل شهر مبلغ 600 ریال درج شده بود. از کارمند پشت میز با تعجب پرسیدم این رقم همین است که این جا نوشته؟! آیا چیزی دیگری به آن اضافه نمیشود (معلوم بود که پیشبینیام کاملا درست بود) گفت: این رقم با یک چهارم آن جمع میشود. گفتم: خوب این یک چهارم برای چی هست؟ دختر جوان، هرچه فکر کرد جوابی نتوانست بدهد و مرتب همان جمله را تکرار میکرد! داشتم فکر میکردم سرجمع این یک چهارمها که برای بسته های بزرگتر و به مقاصد دورتر تبعا خیلی بیشتر خواهد شدسر به کجا میزند...
وسوسه ساز دهنی
پی نوشت: چند روز پیش به دوستی می گفتم احساس عجیبی نسبت به «بازار» پیدا کرده ام و برای همین میل ندارم به بازار بروم؛ این احساس که بازار رنگارنگ و پر زرق و برق این روزها مرا کنترل می کند باعث می شود حس بدی نسبت به خودم پیدا کنم. گرچه می شود تفسیرهای متنوع دیگری هم بار فیلم "ساز دهنی" کرد(مثلا تفسیر سیاسی و ...)، اما این احساسِ اخیرِ مرا، ساز دهنی خیلی خوب توصیف کرده است. هرچند در این فضایی که همه برای "الاغِ عبدلی شدن" از هم پیشی می گیرند و به آن سخت مفتخرند؛ فکر می کنم به دشواری بشود به کلی از وسوسه ی سازدهنی (و الاغ شدن به این بهانه)، شانه خالی کرد!
۰۳ مرداد، ۱۳۸۷
هدیه و لفاف آن
به نظرم بسته بندی هدیه، بخشی از معنایی است که قرار است آن هدیه منتقل کند و شاید حتی گاهی این معنا را پررنگ تر و واضح تر از خود هدیه بتواند به گیرنده منتقل کند. هدیه ممکن است به قصد ابراز محبت، اظهار قدرشناسی، نشانه ی یک بده بستان ساده، به قصد به جا آوردن یک سنت یا یادآوری چندین باره ی یک رویداد مهم، یا تنها به قصد رفع تکلیف اهدا شود. نیت اهدای هدیه را در نوع لفاف بندی اش می شود دید. گاهی حتی بسته بندی نکردن یک هدیه کاملا معنادار است. یک لفاف ساده ی ارزان قیمت، یک لفاف پرزرق و برق، یا لفافی ساده که به دقت پیچیده و تزئین شده هرکدام واجد معنایی متفاوت است. حتی این که بسته بندی، از نوع آماده است یا دست ساخته ی شخص هدیه دهنده ، و این که چه قدر وقت یا هزینه صرف اش شده(!) برای من معنادار است (و اتفاقا در بسیاری از اوقات خود هدیه با لفاف اش از این لحاظ تفاوت فاحشی دارند). این معنا مشتمل است بر: نوع شخصیت هدیه دهنده، نیتِ صراحتا ابرازنشده اش از اهدای هدیه و تعریف اش از شکل و جنس رابطه ای که بین من و خودش برقرار است.
۰۲ مرداد، ۱۳۸۷
جامه ی بزرگان
یک موضوعِ همیشه شگفت انگیز در جامعه شناسی برای من این بوده (و هنوز هست) که چه طور چند نفر آدم محدود می توانند افکاری تولید کنند که سالیان سال منبع الهام و منشاء تولیدات فکری ده ها نظریه پرداز با گرایش های مختلف باشد؟ ردپای مارکس، دورکیم و وبر را (شاید بیش از بقیه) تقریبا هرجایی که در جامعه شناسی پا می گذارم می بینم. یعنی هر فکر و نظریه و مفهوم جدیدی یک جوری با اندیشه های همین آدم ها مرتبط است. البته فکر می کنم در همه ی رشته های علوم انسانی همین اتفاق می افتد. این موضوع برای ام کمی عجیب است و فکر می کنم سوالی است که باید یک جایی مثلا توی کتاب های فلسفه علم یا هرجایی که راجع به ساختار تولید علم انسانی یا تفکر فلسفی چیزی هست؛ پاسخ اش باشد.
به این آدم ها تا حالا جز به چشم اَبَرانسان، نابغه یا چیزی شبیه این و با نگاهی آمیخته به حیرت و تحسین نگاه نکرده ام. یک سوال کودکانه برای ام این است که مغز این ها با مغز بقیه آدم هایی که پس از آن ها آمده اند چه فرقی داشته؟! و چرا کسی نتوانسته چیزی یکسره نو و متمایز از آن چه این ها گفته اند تولید کند؟
۳۰ تیر، ۱۳۸۷
کودک خوشبین
دکتر مارتین سِلیگمن، روانشناس امریکایی و نویسندهی کتاب «کودک خوشبین» در این کتاب، ابتدا به ذکر تجربهای تلخ از دوران کودکی خود میپردازد. او به یاد میآورد که چگونه یک دوست بااستعدادش در زمینهی بیسبال به خاطر ابتلا به فلج اطفال میمیرد و دیگری برای همیشه فلج می شود. او سپس خاطرهای از یک کنفرانس علمی را به یاد میآورد که در آن با دکتر سالک کاشف واکسن فلج اطفال روبرو میشود. وقتی دکتر سلیگمن در مورد زمینههای پژوهشیاش با وی گفت و گو میکند، او مشتاقانه میگوید: «اگر امروز دانشمند جوانی بودم، همچنان در زمینهی ایمنسازی فعالیت میکردم. اما به جای آن که جسم بچهها را ایمن سازم. این کار را به روش شما انجام میدادم؛ آن ها را به لحاظ روانی ایمن میساختم. و بررسی میکردم که آیا این بچهها که از نظر ورانی ایمنسازی شدهاند، در مقابله با بیماریهای روانی و بیماریهای جسمانی، موفقترند»
این ایدهای است که جهتگیری پژوهشی دکتر سلیگمن را شکل میدهد و این کتاب حاصل پژوهشی طولی به روش آزمایش در زمینهی ایمنسازی کودکان در برابر افسردگی است. به عقیدهی وی بدبینی نه تنها زمینهی ابتلا به افسردگی را ایجاد می کند بلکه پیشرفت تحصیلی و حرفهای را با مشکل مواجه میساز وحتی سلامت جسمانی را تحت تاثیر قرار میدهد. و خوش بینی از همین رو به نظر نویسنده حایز اهمیت است. نویسنده تحلیلی تاریخی و جامعه شناسانه از روند رشد افسردگی در امریکای پس از جنگ جهانی دوم ارائه میدهد و در ادامه ضمن تشریح روش تحقیق خود، به تشریح «برنامهی پیشگیری پنسیلوانیا» که همان پروژهی تحقیقاتی او و سه دانشجوی دکترایاش بوده است میپردازد. این برنامه به طور آزمایشی در دو منطقهی آموزشی در امریکا اجرا میشود و نتایج آن موید فرضیات دکتر سلیگمن در این پژوهش است.
این برنامه شامل دو جزء است: جزء شناختی و جزء حل مساله اجتماعی. در جزء شناختی به تغییر سبک تبیین کودکان ( و والدین آنها) اقدام میشود و در جزء دوم، مهارتهای حل مساله و مهارتهای اجتماعی به کودکان آموزش داده میشود. نویسنده تلاش کرده با توضیحات روشن، مثالها و ابزارهای لازم امکان اجرای این برنامه را توسط والدین و مربیان فراهم کند.
چند نکتهی جالب در مورد این کتاب:
نویسنده بارها به عقاید روانشاختی رایج میتازد و بسیاری از آنها را با استدلالهای خود مورد نقد قرار میدهد. از جمله عقاید رایج در مورد رابطهی تلقین و اعتماد به نفس، یا نقد نظریهای که میگوید احساس خوب مهم است نه عمل یا واقعیت موجود. او بعضی سوء تفاهم ها در تربیت کودک را تشریح میکند ، و به نقد ایدههایی از جمله سهلگیری بیش از حد و آزادی دادن به کودک میپردازد و نظرش را دربارهی مقابله با لوس شدن کودک ، و اهمیت، تاثیر و روش صحیح تنبیه و تشویق کودکان توضیح میدهد. نکتهی مهم این است که این مضامین را با تشریح مکانیزمهای روانشناختی در چارچوب موضوع کتاب، بیان میکند (چیزی که معمولا در کتابهای تربیتی ساده و عمومی غایب است یا به این دقت موجود نیست). در دو-سه مورد نیز به تفاوتهای جنسیتی حاصل از اجتماعیشدن در فرایند خوشبینی اشاره میکند که بسیار جالب توجه است.
نکتهی بسیار مهمی که نویسنده مکررا بر اهمیت آن تاکید میکند (و شخصا در کتابهایی تربیتی کمتر آن را دیدهام اما عمیقا به آن اعتقاد دارم) این است که کودکان نه تنها به محتوای رفتار والدین توجه میکنند بلکه سبک تفکر و رفتار را نیز از آنها می آموزند. از همین رو نویسنده بخشهایی از برنامه پنسیلوانیا و کتاب حاضر را به آموزش والدین به منظور تغییر طرز فکر ایشان و تقویت سبک تبیین خوشبینانه در خودِ آنها اختصاص داده است. او معتقد است آموزش خوشبینی در صورتی که محیط (خانواده و مربیان) آن را حمایت و تقویت نکند چندان موثر نیست. (بعضی از یادداشت هایی که از کتاب برداشته ام در این جا گذاشته ام. لازم به ذکر است که این یادداشت ها به هیچ عنوان چکیده ی مطالب کتاب نباید تلقی شوند). لازم به ذکر است که این برنامه، مختص کودکان 8-13 سال تدوین شده و نویسنده تنها در بخش پایانی کتاب به بعضی تجارب شخصی خود از کار با فرزندان نوپا و پیش دبستانی خود اشاره کرده است.
یکی دیگر از نکات جالب کتاب برای من به عنوان خوانندهی ایرانی اثر، صفحاتی است که نویسنده به تحلیل جامعه شناسانه ی رشد افسردگی در امریکا پس از جنگ جهانی میپردازد. عللی که نویسنده در این زمینه برمیشمرد بسیار تامل برانگیز است از آن رو که ما در مسیری بسیار مشابه در حال گام برداشت هستیم و احتمالا با همان عوارض (همهگیری افسردگی) مواجه خواهیم شد. برشی از این تحلیل را در اینجا گذاشته ام.
مشخصات کتاب:
سلیگمن، مارتین،(1383 )، کودک خوشبین: برنامه ای آزموده شده برای ایمنساختن همواره کودکان در برابر افسردگی، فروزنده داورپناه، تهران: رشد
372ص
مشخصات کتاب اصلی:
Seligman, Martin E.P; Reivich, Karen; Jaycox, Lisa; Gillham, Jane
The Optimistic Child: A Proven Program to Safeguard Children Against Depression and Build Lifelong Resilience
New York: Harper Perennial, 1996
۲۸ تیر، ۱۳۸۷
موهبت
در فضایی که هر روز آدم حرف های مفت فراونی را مجبور است بشنود، پیدا کردن یک کتاب «توپ» موهبتی است!
- در حاشیه ی مطالعه ی کتاب «کودک خوش بین ».... به زودی درباره اش چیزکی خواهم نوشت.
بهترین حق مسلم ما!
۲۵ تیر، ۱۳۸۷
۲۰ تیر، ۱۳۸۷
وجوه امنیت
کنجکاوی
۱۹ تیر، ۱۳۸۷
این یک نقد نیست
دیگر این که نویسنده یک جوری زیرکانه زیرآب هرچی زن تحصیل کرده است می زند! خصوصا از آن نوعاش که بعد از یک بچه هوس فوق لیسانس خواندن می کنند و بدتر از آن سودای دکترا گرفتن در سر دارند!! (ظاهرا اکثر مردها از وجود این جور زنها احساس خطر میکنند؛ غیر از شوهرهایشان!)
و سوم این که یک جور حالبههمزن و گلدرشتی خواسته اطلاعات هنری «و غیره»اش را به رخ خواننده بکشد. فکر می کردم حداقل این را بداند که چنین کاری - خصوصا با حروف بولد توی متن- بوی تند تصنع ازش بر میخیزد. نمی دانم شاید هم او ژورنالیست است و سلیقهی مخاطب را میداند و این روزها مردم کسی که مرتب اظهارفضلهای روشنفکرانه بکند و به هر بهانه نشان بدهد که از چیزهایی سر درمیآورد که عوام نخواندهاند و ندیدهاند جذابتر بهنظر میرسد (گرچه نباید مطمئن بود که همیشه و در برابر هر مخاطبی نمایششان موفق است!). و بگذار به تقلید ازنویسندهی کافه پیانو بگویم که این کارها و این تیپ آدمها دقیقا به خاطر همین ریاکاری و تصنعشان حالام را بههم میزنند!
البته چیزهای مسخرهی دیگری هم گفته است توی این کتاب! که مسخرگیاش در مواردی به اندازهی مسخرگی چیزهایی است که نویسندگان دیگر هم گفتهاند! مثلا این که همچنان عاشق همخانه سابقات بمانی که تو را تا سر حد مرگ تحقیر کرده است تا جایی که قصد داری مهریهاش را بدهی و جانات را خلاص کنی! و تازه این ادعا (عاشق ماندن) را بعد از این که با دخترک دیگری دل و قلوه مبادله کردهای هنوز هم داشته باشی!
۱۷ تیر، ۱۳۸۷
کارتون های نسل ما و آن ها
از این کارتون ها نکات فراوانی می شود استخراج کرد اما من در این جا در واقع به عنوان یک تماشاگر معمولی حرف می زنم، وگرنه شاید یک تحلیل محتوای گسترده بتواند حرف های زیادی برای گفتن داشته باشد یا حتی بعضی از این فرضیات مرا باطل کند.
به نظرم یکی از علت های جذابیت این کارتون ها در برابر کارتون هایی که صدا و سیمای ج.ا پخش می کند(خصوصا آن چه در زمان کودکی و نوجوانی ما پخش می کرد)، متناسب بودن این کارتون ها با روح زمانه است که هرگونه کمال گرایی، آرمان های بزرگ داشتن، سفید-سیاه دیدن را رد می کند و بلکه به سخره می گیرد، نسبی گرایی و دم غنیمت شماری و شادی و سرخوشی را ارزش می بخشد و تکریم می کند (گارفیلد، شرک، کارخانه هیولا، عصر یخبندان). قهرمان های این داستان ها ، بی عیب ونقص نیستند، آدم هایی معمولی اند و به معمولی بودن شان مفتخرند وآن را تبلیغ می کنند واگر خودشان هم معمولی نباشند، معمولی بودن را می ستایند(کارتون های فوق به علاوه ی سیندرلا، گربه های اشرافی، صد و یک سگ خالدار از میان کلاسیک ها). در بسیاری از این داستان ها استانداردهای زندگی اشرافی به دلیل کلیشه ای و غیرقابل انعطاف بودن مورد طعن و تحقیر و تمسخر واقع می شود و زندگی عادی آدم های طبقه ی متوسط و ذائقه و سلیقه های شان تبلیغ می شود.
و حالا فکر می کنم شاید اصلا برای همین بود که ما «نباید» چنین چیزهایی می دیدیم! قهرمان های داستان هایی که به ما نشان می داند موجوداتی بودند که طنز و فانتری به دنیای شان راه نداشت، جدی و عبوس بودند و زندگی شان اغلب پر از مشکلات بغرنج بود یا در خلال داستان با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم می کردند و در نهایت با شرایطی کم و بیش واقع گرایانه بر آن ها پیروز می شدند یا واقعیت را علیرغم تلخی اش می پذیرفتند(بچه های کوه های آلپ، رامکال، نل، هاچ، مهاجران و ...).
و البته هنوز باید منتظر ماند و دید که تفاوت های نسلی ما و فرزندان مان در بزرگسالی چگونه از قصه های کودکی مان مایه می گیرد.
نامربوط: من گارفیلد1، شرک1 و کارخانه هیولا را خیلی دوست دارم! درباره ی کارخانه هیولا هم همان موقع که دیدم اش چیزکی نوشته ام که شاید یک وقت گذاشتم اش این جا. اگر خواننده ی این جا هستید و کارتون های مشهور این سال های اخیر را دیده اید، شما کدام ها را پسندیده اید؟
۱۲ تیر، ۱۳۸۷
فقط "انرژی هسته ای حق مسلم ما است"
منبع: بایت (ضمیمه روزنامه خراسان)، شماره 32، ، چهارشنبه 5 تیر 1378
این را نگفتم که ژست معترض ها را گرفته باشم، و نگفتم که بگویم ما کاریکاتور توسعه ی فناوری ایم، و نگفتم که بگویم در این ولایت اینترنت ظاهرا فقط «برای خالی نبودن عریضه» تعطیل نشده است، یا بگویم اینترنت یک موضوع کاملا سیاسی است؛ فقط گفتم که ...تان بسوزد!