۱۷ تیر، ۱۳۸۷

کارتون های نسل ما و آن ها

در این دو-سه سال اخیر مجموعه ی متنوعی از کارتون های خارجی به خانه ی ما امده است که من بعضی شان را کمی تا قسمتی دیده ام. بعضی از ان ها بسیار برای ام جذاب بوده اند ، و بعضی لج ام را درمی آورده اند (سفیدبرفی، سیندرلا، باربی)، در مورد تماشای بعضی های شان هم با دخمل شدیدا اختلاف نظر داشته ایم که به معدوم با مفقود شدن عمدی CDهای مربوط توسط من انجامیده! و البته بابا و دختر بعضی از محبوب ترین شان را دوباره خریده اند!!
از این کارتون ها نکات فراوانی می شود استخراج کرد اما من در این جا در واقع به عنوان یک تماشاگر معمولی حرف می زنم، وگرنه شاید یک تحلیل محتوای گسترده بتواند حرف های زیادی برای گفتن داشته باشد یا حتی بعضی از این فرضیات مرا باطل کند.
به نظرم یکی از علت های جذابیت این کارتون ها در برابر کارتون هایی که صدا و سیمای ج.ا پخش می کند(خصوصا آن چه در زمان کودکی و نوجوانی ما پخش می کرد)، متناسب بودن این کارتون ها با روح زمانه است که هرگونه کمال گرایی، آرمان های بزرگ داشتن، سفید-سیاه دیدن را رد می کند و بلکه به سخره می گیرد، نسبی گرایی و دم غنیمت شماری و شادی و سرخوشی را ارزش می بخشد و تکریم می کند (گارفیلد، شرک، کارخانه هیولا، عصر یخبندان). قهرمان های این داستان ها ، بی عیب ونقص نیستند، آدم هایی معمولی اند و به معمولی بودن شان مفتخرند وآن را تبلیغ می کنند واگر خودشان هم معمولی نباشند، معمولی بودن را می ستایند(کارتون های فوق به علاوه ی سیندرلا، گربه های اشرافی، صد و یک سگ خالدار از میان کلاسیک ها). در بسیاری از این داستان ها استانداردهای زندگی اشرافی به دلیل کلیشه ای و غیرقابل انعطاف بودن مورد طعن و تحقیر و تمسخر واقع می شود و زندگی عادی آدم های طبقه ی متوسط و ذائقه و سلیقه های شان تبلیغ می شود.
و حالا فکر می کنم شاید اصلا برای همین بود که ما «نباید» چنین چیزهایی می دیدیم! قهرمان های داستان هایی که به ما نشان می داند موجوداتی بودند که طنز و فانتری به دنیای شان راه نداشت، جدی و عبوس بودند و زندگی شان اغلب پر از مشکلات بغرنج بود یا در خلال داستان با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم می کردند و در نهایت با شرایطی کم و بیش واقع گرایانه بر آن ها پیروز می شدند یا واقعیت را علیرغم تلخی اش می پذیرفتند(بچه های کوه های آلپ، رامکال، نل، هاچ، مهاجران و ...).

و البته هنوز باید منتظر ماند و دید که تفاوت های نسلی ما و فرزندان مان در بزرگسالی چگونه از قصه های کودکی مان مایه می گیرد.



نامربوط: من گارفیلد1، شرک1 و کارخانه هیولا را خیلی دوست دارم! درباره ی کارخانه هیولا هم همان موقع که دیدم اش چیزکی نوشته ام که شاید یک وقت گذاشتم اش این جا. اگر خواننده ی این جا هستید و کارتون های مشهور این سال های اخیر را دیده اید، شما کدام ها را پسندیده اید؟

هیچ نظری موجود نیست: