۲۹ مرداد، ۱۳۹۰

تغیـــــیر

فقط زمانی آمادگی برای تغییر پیدا می کنی و به واقع می توانی تغییری ایجاد کنی که از تصویری که از خودت داری به غایت بیزار شده باشی، و این بیزاری انرژی عظیمی را در تو آزاد کند برای فرار از آن تصویر به غایت نخواستنی. یا وقتی تصویری که در افق آینده از خودت می بینی به قدری جذاب و شورانگیز باشد که بتواند همه ی انرژی وجودی ات را بسیج کند برای دویدن، به سمت آن تصویر، که با تمام وجود می خواهی اش. لحظه ای که آن بیزاری یا این شور و اشتیاق را با قلب ات -نه با منطق واستدلال ات- احساس کنی، نقطه ی عطفی است که تو قبل از آن با تو پس از آن تفاوت فاحشی داری، تو به چیز دیگری بدل می شوی... آن انرژی عظیم متراکم تو را تغییر داده است، تک تک سلول هات را ...

اگر هنوز مرددی، اگر هنوز پاهات سست است برای حرکت کردن در راهی که در ابتدای آن ایستاده ای، بدان که هنوز به قدر کافی بیزاری یا اشتیاق و تمنا در تو متراکم نشده است...

پ.ن.1. آمادگی برای عمل، محصول آگاهی نیست، محصول عاطفه است... و آگاهی لزوما عاطفه ی مثبت ایجاد نمی کند، برای همین است که بین آمادگی برای عمل و آگاهی خیلی وقت ها رابطه ای دیده نمی شود.

پ.ن2. تعبیر «نقطه ی عطف» از سال سوم دبیرستان برای ام معنای خاصی پیدا کرد. وقتی حد و مشتق می خواندیم و منحنی های درجه سه - برخلاف منحنی های درجه ی دو که ماکزیمم و می نیمم داشتند، چیزی به نام نقطه ی عطف داشتند. نقطه ی عطف همیشه نقطه ای روی یک منحنی درجه سه را برایم تداعی می کند... نسبت به ماکزیمم/مینیمم حس خوبی ندارم، باید فکر کنم که چرا...

هیچ نظری موجود نیست: