۰۸ شهریور، ۱۳۸۵
ظرف؛شستن یا نشستن، مسأله این است
* اگر زنی به کسی بگوید شوهرش در خانه ظرف میشوید، بسته به مورد با واکنشهای مختلفی روبرو میشود:
- زنانی که با حسرت به گوینده خیره خواهند شد و احتمالاً خود را مظلوم یا قربانی خواهند یافت!
- کسانی که با خودشان میگویند: «عجب دخترهی الپر و هفتخط و آتیشپارهای که شوهرشو وادار کرده ظرف بشوره، برو قدر شوهرتو بدون دختر، باید سجده کنی همچین مردی رو»!
جالبتر از همه واکنش گروه سوم است:
- کسانی که یکجوری به آدم نگاه میکنند انگار که بگویند: «عجب زنیکهی بیعرضهای هستی تو که ظرفهاتو شوهرت میشوره». انگار «ظرفشویی» مقام والا و شریفی است که تحت هیچ عنوان و موقعیتی نباید به شوهر تفویض شود! چنین کاری، از دست رفتن زنانگی زن و مردانگی مرد است! ( احتمالاً توی دلشان در ادامه میگویند: «طفلک! شوهرش هم که مرد نیست»!)
نتیجهی منطقی: اصولاً امر خطیر ظرف شستن ربطی وثیق با جنسیت آدم دارد و شستن یا نشستن ظرف میتواند -بسته به مورد- هر آدمی را از موجودیت جنسیاش به کلی ساقط کند!
نتیجهی طبقاتی: «واه واه! مگه شما هنوز با دست ظرفاتونو می شورین!؟»
* در حاشیه: مردی از ظرفشستن خودش و پدرش مینویسد: تاملات اخلاقی ظرفشوی گاهی باوجدان
۰۶ شهریور، ۱۳۸۵
این، سراب نیست
... و بازگشتن به جایی که دوستاش میداشتم... و دوباره گذشتن از خیابانهای پیچدرپیچ و آشنای پردیس... و مرور روزهای خاطرهانگیزی که انگار نگذشتهاند بلکه دوباره فرارسیدهاند...
۰۵ شهریور، ۱۳۸۵
به آینده خوشبین باشیم
پ.ن: وقتی آدم رئیسجمهور میشود، یکسالی طول میکشد تا چشیدن تلخ و شیرین روزگار اندک اندک به آدم یادبدهد چه جوری باید حرف بزند! باید به فال نیک گرفت اینگونه سخن گفتناش را! میتوان خوشبینانه امیدوار بود که چیزهای دیگر را هم به همین زودی درک کند و یادبگیرد!
۰۴ شهریور، ۱۳۸۵
اشتغالزایی
رونق دادن صنعت، افزایش میزان تولید و ایجاد اشتغال، کار چندان سختی هم نیست. چند شیوهی مبتکرانه اما به شدت کارامد آن به شرح زیر است:
* کاهش فشار یا قطع آب در مناطق مختلف شهر (به مدت ده ساعت یا ترجیحاً بیشتر به مدت یک روز یا ترجیحاً بیش از یک روز در هفته)
مکانیزم اشتغالزایی: مردم پس از چند هفته ذخیره آب در کاسه و کوزه به این نتیجه میرسند که زندگی به این شکل ابتدایی غیر ممکن است و به دنبال راه حلی اساسی و دائمی میافتند. دراین حال برای خرید منبع آب هجوم خواهندآورد. به این ترتیب تولید کارخانههای تولیدکننده ورقهای فلزی و سازندگان منابع فلزی و پلاستیکی آب افزایش مییابد، نیاز به تجهیزات جانبی ( لوله، پایه و ...) منجر به افزایش تولید در زمینههای دیگر نیز میشود، علاوه بر این کار و کسب عدهای که در کار حمل و نقل و نصب این تجهیزات هستند رونق میگیرد.
* قطع مکرر برق
مکانیزم اشتغالزایی: مراکز تجاری و مسکونی در پی قطع مکرر برق و مشکلات و خسارتهای احتمالی آن، دست به تمهیداتی خواهند زد که منجر به افزایش تولید انواع محافظ ولتاژ و ژنراتورهای برق اضطراری خواهد شد.
* قطع گاز در زمستان
مکانیزم اشتغالزایی: خانوادهها برای تامین نیازهای گرمایشی به وسایلی روی خواهند آورد که با سوخت نفت سفید کار می کنند. تولید انواع علاءالدین، چراغهای خوراکپزی نفتی و بخاریهای نفتی و منقل برقی افزایش چشمگیر مییابد.
* بیاعتنایی به آلودگی هوا در شهرهای بزرگ
مکانیزم اشتغالزایی: مردم ناگزیر به خرید کپسول اکسیِژن قابل حمل رو خواهندآورد که منجر به افزایش تولید انواع کپسول قابل حمل، ماسک، و سایر تجهیزات جانبی و گاز اکسیژن خواهد شد.
نتیجه علمی-مدیریتی: سوء مدیریت و مدیریت غیرعلمی میتواند باعث رشد و رونق اقتصادی یک کشور بشود.
۰۱ شهریور، ۱۳۸۵
برندهی این بازی کیست؟
در زمینهي اظهارات ایشان چند نکته قابل توجه است:
* آیا چنین تغییر فاحشی در توزیع جنسی داوطلبان طی تنها یک سال طبیعی به نظر میرسد؟ چنین تغییری را چگونه میشود تبیین کرد؟
* آیا نسبت متولدین دختر به پسر که در سن شرکت در کنکور بودهاند، طی دو سال متوالی تا این حد متفاوت بوده است؟
* آیا روند تحولات اجتماعی که منجر به پیشی گرفتن تعداد داوطلبان دختر بر پسر طی سالهای گذشته شده بود، به ناگهان به اندازهای تغییر کرده که تنها طی یک سال نه تنها نسبت داوطلبان دختر به میزان11 درصد افت کرده بلکه پسران بر دختران پیشی گرفتهاند؟
* آیا اشتباهی ساده در اعلام آمار رخ داده است؟
* آیا سیاستی در کار است تا با اعلام چنین آمار مشکوکی نتایج دیگری گرفته شود؟
* آیا مسألهی پذیرش جنسیتی در برخی رشتهها در دفترچههای انتخاب رشتهی کنکور هم صراحتاً اعلام شده است؟
* آیا اعمال سهمیه در کنکور بر مبنای جنسیت (تبعاً به نفع پسران!) قرار است چنان تغییری در نسبت جنسی «پذیرفتهشدهگان» ایجاد کند که پیشاپیش با اعلام چنین آماری در مورد نسبت جنسی«داوطلبان» آن را توجیه میکنند؟
* آیا کنکور به عنوان نظام متمرکز تعیین صلاحیت علمی داوطلبان ورود به دانشگاه که صرفنظر ازبرخی تبعیضها (سهمیهها)، صحنهی رقابتی نسبتاً برابر و منصفانه بود قرار است بیش از پیش نابرابر شود؟
* تبعیض در زمینهی سنجش قابلیتهای علمی راه به کجا میبرد و در نهایت به نفع چه کسی یا چیزی خواهد بود؟ مردان؟ زنان؟ جامعه؟ توسعه؟
۳۱ مرداد، ۱۳۸۵
وبلاگنویس
1- وبلاگ نوشتن شغل و حرفهشان است و از راه «وبلاگنویسی» نان میخورند.
2- کسانی که رئیسجمهور هستند و وبلاگ مینویسند؛ اما «وبلاگنویس» نیستند.
* نوشته شده در حاشیهی این خبر
۳۰ مرداد، ۱۳۸۵
نیمفاصله را پاس بداریم
به نظرم نیمفاصله عنصر خیلی مهمی است! حتی اگر آدم بخواهد فاصلهاش را خیلی نزدیک کند؛ نباید فراموش کند که نیمفاصله را همیشه و همهجا رعایت کند! اگر نیمفاصله دم دستتان نبود؛ به نظرم فاصله بر سرهم بودن (!) ارجحیت دارد! اینجوری هویت، حریم و حرمتِ کلمات و آدمها حفظ میشود! چیزی که به زعم من بسیار مهم است.
۲۸ مرداد، ۱۳۸۵
فراتر از آرامش
این همه به آن معنا نیست که نمی فهمد دور و برش چه می گذرد، یا آن چه را که می بیند هست -و می شود داشت- نمی خواهد؛ خوب می بیند و می فهمد و چه بسا می خواهد، نکته اما این جا است که انگار دنیا و واقعیت موجود را همین جور که برای اش هست بی این که با خود یا دیگری به سختی کلنجار برود می پذیرد، آرامش اش را با هیچ چیز حاضر نیست معاوضه کند، آنچه را می بیند؛ ممکن است بخواهد؛ اما بعید است که حاضر باشد هزینه ی زیادی بابت آن بپردازد؛ خصوصاً هزینه ای از جنس سکون و آرامش روزمره اش، انگار چیزی را به قیمت از دست رفتن نظم و ثبات و احساس امنیتِ جاری در «روزمره گیِ» یک زندگی کاملاً معمولی نمی خواهد، و بی هیچ تردید و حسرتی بر دل، عطای چنان چیزی را به لقای اش می بخشد... تنها در پی چیزی می رود که مطمئن باشد به دست آوردن اش مستلزم به هم خوردن آرامش و امنیت ذهنی و عینی اش نیست...
و این همه از او شخصیتی ساخته است که کم تر به چشم می آید. شاید هم خودش این جور بیشتر می پسندد.
آنچه گفتم برداشت من از منش و نگرش او است، شاید واقعاً این طورها نباشد، اما این همه ی آن چیزی است که دست کم من از بیرون می بینم، هر چند شاید این شیوه ی نگاه و عمل چندان هم برای من – و چه بسا خیلی های دیگر- قابل درک و توجیه و تفسیر نباشد!!! چه چیز از او چنین آدمی ساخته؟ نمی دانم، و راست اش هنوز با قطعیت نمی توانم بگویم این جور بودن خوب است یا بد. تنها توصیف ساده ای بود از آدمی از جنس دیگر که دیگرگون بودن اش آن قدر متفاوت است که به چشم خیلی ها شاید نیاد...
یک اعتراف دیگر این که: با همه ی غیرقابل درک بودن سبک زندگی اش، دروغ است اگر بگویم این آرامش رؤیایی اش، حسرت و حسادتی در وجودم برنمی انگیزد!
۲۲ مرداد، ۱۳۸۵
عصیان
نگاه دکتر کاشی تازه خوشبینانه است! او پنج-شش سال اول را سال های تقلید و سرسپردگی کودک به والدش می بیند، که البته از دید من چنین نیست! شاید حضرت استاد شاهد لحظه های سرکشی و سماجت فرزند خردسالش نبوده یا فراموش کرده است. این را تقریباً هر کسی که با بچه ی دوساله ای از نزدیک سر و کار داشته باشد می بیند که بچه ها چنین کشمکش هایی را برای استقلال در همان سنین خردسالی آغاز و تجربه می کنند و به تعبیر جناب کاشی «انشای رأی» را آن ها خیلی زودتر از نوجوانی آغاز می کنند. این اختلاف دید، شاید تفاوت تجربه ی زنانه و مردانه از رشد فرزند است: غالب مردان آن قدر درگیر «کارهای مهم» اند که چنین واقعیت هایی را تنها وقتی می بینند که فرزندشان آن قدر قد کشیده باشد که با چشم غیرمسلح قابل دیدن باشد!
یادم هست زمانی که دخترم هشت ماه بیشتر نداشت، یک روز برای اش فرنی آورده بودم، و او طبق معمول علاقه ای به خوردن نداشت! هیچ ترفندی مؤثر نیفتاد. اما می دانستم که بیسکوییت دوست دارد، یک دانه بیسکوییت به او دادم و همین که دهانش را باز کرد تا بیسکوییت را بخورد، قاشق فرنی را توی دهانش فروبردم! این کار همانا و گریه ای از سر خشم سر دادن همان! دقیقاً نمی دانم چه قدر جیغ و گریه اش طول کشید، پنج یا ده دقیقه یا بیشتر؟ هرچه بود چنین گریه ی طولانی و خشمگینانه ای را تا آن روز از او ندیده بودم، به هیچ بهانه ای هم حاضر به کوتاه آمدن نبود! حتی دادن بیسکوییتی دیگر!
غافلگیر شده بودم، مگر بچه ی هشت ماهه این چیزها را می فهمد؟! اما لحن و حالتِ اعتراض او واضح تر از آن بود که هرگونه تأویل دیگری بردارد. من احمقانه فکرکرده بودم بچه ای در این سن هر چیزی که توی دهانش برود لاجرم قورت می دهد! اما کور خوانده بودم! او از این که فریب داده شده بود شاکی بود، به این که کسی خواسته بود اراده اش را بر او تحمیل کند و به این که خواست و اراده اش نادیده گرفته شده بود سخت معترض بود.
خیلی لحظه ها را شاید در روند رشد دخترم فراموش کرده باشم، ولی تصویر این اولین اعتراض و اعلام وجود، همچنان روشن و واضح در ذهن ام هست... او آمده بود که خودش باشد ومن نفهمیده بودم...
۲۱ مرداد، ۱۳۸۵
یک سال بعد...
پنج ماه قبل اش تلاش دیگری را آغاز کرده بودم برای بازسازی خودم... اما معلوم نبود چه قدر دوام بیاورم. آیا این هم چون تلاش های گاه و بیگاه ونافرجام گذشته...؟ این بار اما همه چیز انگار جور دیگری بود... حالا که به روزهای پشت سر نگاه می کنم انگار کسی همه چیز را مرتب چیده بود، چه می دانم، قرار و مداری در کار بود شاید و من بی خبر!
...
و من، به زندگی برگشتم.
۲۰ مرداد، ۱۳۸۵
موهبت
روح پدرت شاد خانم لیندا آستین! چه به موقع سررسیدی!
۱۴ مرداد، ۱۳۸۵
محدوده ی مقدس دُم
... فکر می کنی...، و فکر می کنی و باز هم فکر می کنی...، در نهایت به این نتیجه می رسی که احتمالاً روزی و جایی پا روی چیزی گذاشته ای که احتمالاً دُم اش بوده است! و او آن قدر نجیب(!) بوده که مدتی صبر کرده تا جای دیگری گیرت بیاورد!
نتیجه عملی: پیش از هر چیز محدوده ی دُم افراد را دقیقاً شناسایی کن. کوچک ترین اهمالی در شناسایی و پاسداری از این محدوده نتایج غیرقابل پیش بینی به بار می آورد!
۱۲ مرداد، ۱۳۸۵
دختر خوب
هندوانه
می دانیم اولاً: برای انجام هر کاری نیاز به انرژی هست، و ثانیاً: کار در بستر «زمان» انجام می شود.
قانون بقای انرژی می گوید: « انرژی از بین نمی رود و به وجود نمی آید، بلکه تنها از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شود».
به نظرم انرژی جسمی، ذهنی و عاطفی آدم هم تابع همین قانون است، علاوه بر این زمانی که ما دراختیار داریم محدود و ثابت است و کش نمی آید.
با توجه به فرض های فوق اگر کسی ادعا کند با یک دست بیش از یک هندوانه بر می دارد یکی از سه نتیجه ی زیر را می شود در موردش گرفت:
- خوشبینانه ترین نتیجه: مدیریت زمان را بهتر از بقیه همتایان خودش می داند، و می تواند در طول شبانه روز اوقات سوخته اش را زنده و از آن ها بهره برداری کند.
- نتیجه ی کمی تا قسمتی بدبینانه: نحوه و کیفیتِ انجام کار، و کیفیتِ نتیجه ی کارش در مقایسه با استانداردهای معمولِ مربوط به کارهای موردنظر، متفاوت و تبعاً پایین تر است!
- بدبینانه ترین نتیجه: گزافه می گوید!
پ.ن: اگر طرف جزءِ آن دسته ای باشد که معتقد اند: «ما مأمور به انجام وظیفه ایم نه حصول نتیجه» کلاً قضیه فرق می کند!