۱۲ مرداد، ۱۳۸۵

دختر خوب

این کلاس یک ماه اخیر، یک جورهایی لابد مدلی از کلاسی بود که احتمالاً(!) در سال آینده در آن خواهم بود. آداب دانشجویی را انگار فراموش کرده بودم، باید یادبگیرم سر کلاس بچه ی مؤدبی باشم، دست به سینه بنشینم و «حرف سیاسی از خودم درنَوَکنم»! کلاس درس که وبلاگ نیست که بیایی با اسم کوچک یا مستعار توی انبوه شلوغی بی در و پیکر وبلاگستان حرفی بزنی و راه ات را بکشی و بروی؛ بی هیچ مسؤولیتی برای حرفی که زده ای! توی کلاس، بغل دستی آدم ممکن است یک ثبت نام کننده ی عملیات استشهادی باشد که اصلا از شوخی با مقامات سیاسی حین تکه پراندن های وسط درس خوشش نیاید! درست نیست همچین آدم پاک نیتی را آدم با زبان اش برنجاند. جدی می گویم.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

باور دارم که کار مشکلی است. یعنی اینکه بخواهی جلوی خودت را بگیری و حرفی را که به دل ات آمده را نزنی!

ناشناس گفت...

باور دارم که کار مشکلی است. یعنی اینکه بخواهی جلوی خودت را بگیری و حرفی را که به دل ات آمده را نزنی!

ناشناس گفت...

باور کن من فقط یک بار فرستادمش! بعد از یک عمر وبلاگ بازی فکر میکردم کامنت فرستادن را دیگه بلدم.....مثه اینکه نیستم.