۰۱ دی، ۱۳۹۳

...

هفته قبل در كارگاه آشنايي با مدل سازي عامل محور در جامعه شناسي شركت كردم و ديروز بخش هايي از كتاب «جامعه شناسي عامل محور محاسباتي» را مرور كردم. گذشته از اين كه با يك رويكرد و روش جديد و خيلي متفاوت در پژوهش هاي جامعه شناختي آشنا شدم، اين آشنايي باب كشفيات شخصي جالبي را براي ام گشود.

الان داشتم به سيستم هاي فازي و مصداق هاي آن در تحقيقات اجتماعي و همين مدل سازي عامل محور فكر مي كردم و در ذهن ام مقايسه شان مي كردم با روش هاي خيلي رايج تر و آشناتر. براي ام خيلي جالب است كه اين روش هاي جديد اگرچه در حوزه مهندسي توسعه يافته اند، اما چگونه محققان از طريق آن ها توانسته اند بين فهم كمّي و كيفي از پديده هاي اجتماعي پل بزنند و چگونه تلاش كنند درونمايه ي جامعه شناختي روش هاي تحقيق را خيلي بيش از گذشته غني كنند، خصوصا اين روش مدل سازي با توجه ويژه اش به رابطه سطوح خرد و كلان، كه به نظرم جامعه شناسي عمده ي حيثيت اش در گرو توان تبيين همين رابطه است؛ اگر بتواند. (اين آقاي اسكاتزوني نويسنده ي كتاب فوق كه خودش هم جامعه شناس است ولي گويا در مجموع جامعه شناسي را از اين لحاظ زياد موفق ارزيابي نمي كند. كمي نااميدكننده است!)

حالا ممكن است من اصلا كاري به اين روش مدل سازي نداشته باشم و اصلا ازش استفاده نكنم اما همين آشنايي مقدماتي و مختصر، جزئيات جالبي را به فهم جامعه شناختي ام افزود و تأملات جالبي به ذهن ام آورد. اين اتفاق بزرگ و هيجان انگيزي است!
نه سال پيش هنگام يادگيري روش تحقيق در جامعه شناسي وقتي به ام ياد دادند كه متغيرهاي مربوط به ادراكات، احساسات و رفتارها مي تواند به صورت متغيري پيوسته سنجيده بشود، و بدين ترتيب از بند دوقطبي هايي كه مي گويد فلان خصوصيت يا هست يا نيست، مي شود رهيد، و آدم ها را به جاي طبقه بندي سياه و سفيد، در طيفي خاكستري از خصوصيات نشاند، فكر مي كردم علم عجب پيشرفت هاي شگرفي كرده است :) حالا اين روش هاي جديد گويي به زبان بي زباني دارند مي گويند كه اين طيف خاكستري موهوم را آماردان ها به ما محققان اجتماعي انداخته اند! (و طرفه اين كه الان خودشان هم بزرگ ترين منتقدان محققان اجتماعي كمي‌گرا براي كاربرد اين متغيرهاي پيوسته ي مجعول هستند!!)...

يك بار نوشتم «پاداش آموختن خود آن است». يك دوستي نوشت: «چه كم!». من هنوز بر همان عقيده ام، او را نمي دانم!

۲۶ آذر، ۱۳۹۳

كشف تعبير گمشده

در ميان خيل مطالبي كه در مخالفت و موافقت با اظهارات جنجالي دكتر اباذري در مورد سوگ خواننده ي جوان پاپ –پاشايي- نوشته شد تعبيري در يك كامنت كوتاه چند روز است توي سرم زنگ مي زند: «اخلاق گرايي رياكارانه». بقيه جمله دقيقا يادم نمانده، اما مضمون اش موافقت با اباذري بود به دليل شوريدن اش عليه «اخلاق گرايي رياكارانه»ي ديگر عالمان و روشنفكران با شكستن سكوت به اين شكل.


انگار خيلي وقت بود براي توصيف يك پديده ي خاصي دنبال تعبيري مي گشتم و حالا فاتحانه در يك كامنت كوتاه در بين انبوهي مطالب ريز و درشت كشف اش كرده بودم!

۲۸ آبان، ۱۳۹۳

خشونت

نتايج طرح ملي «بررسي خشونت خانگي عليه زنان در 28 استان» منتشر شد.


گزارش دقيق نيست و از لخاظ نوشتاري روان و بدون اشتباه در ايسنا منتشر نشده است. 

با اين حال بعضي نتايج قابل تأمل است. براي من قابل تأمل ترين قسمت اش مربوط به معنادار نبودن تفاوت ها در اعمال بعضي انواع خشونت در بين مردان شهري و روستايي ، و در بين طبقات مختلف تحصيلي و شغلي بود. اين بدان معنا است كه اين متغيرها در ميزان بعضي از اين خشونت هاي رايج مؤثر نيستند و احتمالا به اين معنا بايد فهميده شود كه اعمال خشونت تحت تأثير شهرنشيني و تحصيلات بالاتر نيست. نه در شهر به كسي چيزي ياد ميد هند نه در دانشگاه كه مانع از خشونت ورزيدن او عليه اهل و عيال شود! پس خشونت ورزي تحت تأثير متغيرهاي ديگري است كه به طور يكسان شهر و روستا وت حصيلكرده و نكرده را تحت تاثير قرار مي دهد.

من ار بودم به موازات اين تحقيق، يك تحقيق هم براي بررسي خشونت خانگي عليه مردان سفارش مي دادم. به نظرم خيلي جالب مي شد، خصوصا مقايسه اش با نتايج همين تحقيق.

كابوس ميانسالي

از اين كه تبديل به يه زن ميانسال بشم كه فكر مي كنه خيلي مي دونه و جواب همه سوال ها رو مي دونه و خيلي كارش درست ه و همه رو نصيحت مي كنه ... وحشت دارم!


اينو دو-سه سال پيش به يكي گفتم. حالا واقعا نمي دونم تا چه حد به اين تصوير دور يا نزديك هستم... 

انساني شدن آموزش

اين طور كه دارم مي فهمم جالبي اين شيوه هاي جديد ياددهي اين است كه بسيار انساني هستند. انساني را در مقابل ماشيني و مكانيكي به كار مي برم. اين انساني بودن و با انسان به مثابه ي انسان برخورد كردن - نه ماشين- برجستگي و ويژگي اين شيوه ها است. ابتناي اين روش ها به عقل سليم انساني و روش ها و تجارب روزمره براي فهم جهان هم اتفاقا بخشي از اين انساني بودن را تشكيل مي دهد. اين ها فكر مي كنم اتفاقاتي است كه در كلاس هاي درس رايج ما نمي افتد.

يك وقتي به نظرم همين جا پستي نوشتم در مورد انسان زدايي از پزشكي. حرف ام اين بود كه پزشكي در ايران (حالا در همين كانتكست كلان شهري كه من مي بينم و پر است از پزشك هاي حاذق سرشناس با مطب هاي شلوغ) انسان زدايي شده بها ين معني كه با انسان به مثابه ماشين برخورد مي شود: ماشيني كه احتمالا خراب شده است! و پزشكان «ويژگي» انسان را نمي بينند. به نظرم آموزش هم عمدتا چنين حالتي پيدا كرده است. معلم و استاد در نقش يك تكنسين،‌ يك كارمند يا چيزي شبيه اين ها ظاهر مي شوند. اين در حالي است كه ماهيت رابطه ي آموزش دهنده و گيرنده از جنس ديگري است.
....

۲۶ آبان، ۱۳۹۳

پيچيدگي تحليل اشتغال زنان در ايران

بانك مركزي آمار اشتغال و بيكاري خانوارهاي ايراني را در سال 92 اعلام كرد.
راست‌اش استنباط هاي دقيق از اين آمار براي من ممكن نبود. يعني اين كه فهم و تفسير نسبتاً دقيق اين كم و زياد شدن نسبت ها در دو سال متوالي فكر مي كنم نياز به دانش اقتصادي درباره مسايل بازار كار دارد كه من ندارم. با اين حال بعضي نكات‌اش براي‌ام بيش‌تر تأمل برانگيز بود.

- تنها 2.1 درصد اعضاي مؤنث شش ساله و بيشتر خانوارها شاغل هستند.


- بيش از نيمي از اعضاي مؤنث شش ساله و بيشتر خانوارها (55.1 درصد) داراي درآمد بدون كار هستند (اين تعداد بدون به حساب آوردن زنان خانه‌دار و زنان محصل و دانشجوي بدون كار و درآمد محاسبه شده است). منبع درآمد اين زنان چيست؟ (ارث، مهريه و نفقه، ثروتي كه توسط مردان يا زنان ديگر (والدين، همسر) به آن‌ها بخشيده شده، سود سرمايه گذاري، مستمري و درآمد بازنشستگي، كمك‌هاي خيريه، ...؟). اگر آمار با چنين تفكيكي هم منتشر شده بود جالب بود.


به نظرم موضوع اشتغال زنان در ايران –عمداً يا سهواً- با سهل‌انگاري و ساده‌سازي زيادي تحليل مي‌شود (دست كم در سطح ژورناليستي‌اش كه من مي‌بينم). علل بيكاري و اشتغال زنان در ايران با علل بيكاري و اشتغال مردان در ايران يكي نيست و بنابراين مشمول همان تحليل‌هايي نيست كه براي مردان مي‌شود. اين خطاي بزرگ تحليلي را نبايد مرتكب شد. زن از لحاظ عرفي، شرعي و حقوقي در ايران مسئول كسب درآمد و تأمين خانواده نيست. اين نكته‌ي كليدي به نظر من تأثير مهمي هم در انتخاب‌هاي زنان براي اشتغال و عدم اشتغال، و هم در واكنش‌هاي بازار كار به زنان دارد. يعني اين كه زنان در جست و جوي كار تا چه حد جدي باشند و چه شغل هايي را با چه سطحي از درآمد ترجيح بدهند يا بپذيرند، و اين كه بازار كار چه پيشنهادهايي از لحاظ نوع شغل و سطح درآمد به زنان بدهد يا اصلا زنان را انتخاب كند يا نكند، به نظرم به شدت تحت تأثير متغيرهاي فرهنگي و حقوقي است.
ضمن اين كه ايران در اين ميانه در پايين بودن ميزان اشتغال زنان تنها نيست. نرخ پايين اشتغال كه قابل قياس با بقيه كشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه نيست، الگوي خاصي است كه در چندين كشور خاورميانه‌اي ديگر ديده مي‌شود. اين خود دلالت ديگري بر جنبه‌ها و پيچيدگي‌هاي فرهنگي و احتمالا حقوقي قضيه است.

- گزارش فوق برشي است از گزارش  سال 92 از سلسله گزارش هاي سالانه ي بانك مركزي با عنوان «بررسي بودجه خانوار HES» (صفحات 14و 15 گزارش)

قدرت حيرت انگيز

هرچه بيشتر مي گذرد قدرت رسانه هاي اجتماعي و ابزارهاي ارتباطي كوچك (موبايل و شبكه هاي اجتماعي موبايلي) بيشتر خودش را به رخ مي كشد. يعني هر اتفاقي كه ميفتد اين را توي چشم ما فرو مي كند كه اين رسانه ها خيلي قدرت گرفته اند در منيپوليت كردن افكار و احساسات عمومي. بيخود نيست كه وزير گفته «تا دو سال ديگه سرعت اينترنت رو افزايش نمي ديم كه نميديم»!

به نظر مي رسد اين رسانه ها و ابزارها دارند به يكي از تاثيرگذارترين متغيرها در جهت دادن به افكار و احساسات عمومي و جريان سازي اجتماعي تبديل مي شوند. با اين حال تأثيرپذيري مخاطبان از اين رسانه ها گزينشي است. اين كار تحليل را دشوار مي كند و البته كار مهندسي افكار و احساسات عمومي را؛ اگر در فكرش باشيم!

جهان اجتماعي ما بسيار متفاوت از پيش از ظهور اين تكنولوژي ها و ابداعات شده است. آينده ي پيش بيني ناپذيري در انتظار است!

۲۴ آبان، ۱۳۹۳

شوق مدرسه رفتن!

به لطف شكوفه عزيز، با يك مدرسه آنلاين آشنا شده ام و دارم يك دوره ي آموزشي آنلاين را آن جا مي گذرانم. فوق العاده است و چيزهايي كه ياد مي گيرم سخت هيجان انگيز! يادگرفتن چيزهاي تازه هميشه براي من هيجان انگيز و شيرين بوده! وقتي هوا خاكستري است يك چنين اتفاقي موهبت بزرگي است. شور و شادي به دل آدم مي آورد!
دارم ياد مي گيرم كه چه طور ياددهي و يادگيري چه معناي گسترده تري از ايني دارد كه ما از آن مي فهميم و تا حالا فهميده ايم... در فرايند كار آنلاين در اين مدرسه، كلي ايده و تحليل جديد به ذهن ام مي رسد... اين دريچه ي جديد به فهم دنيا را شكوفه به روي ام باز كرد! دوست خوب، معجزه به زندگي آدم مي آورد! توي اين مدرسه دارم با آدم هاي جالبي هم دوست مي شوم...

درباره ي مدرسه و چيزهايي كه ياد گرفته ام و تحليل هاي ضمني كه حين كار به آن مي رسم بعدا بيش تر خواهم نوشت.

۰۵ آبان، ۱۳۹۳

دنياي پديداري من و «او»


يك مدت نسبتاً طولاني يادداشت هاي شخصي ام را با ضمير سوم شخص مي نوشتم. (12-13 سال قبل هم يك مدت با نام مستعار جايي چيزي مي نوشتم. آن موقع يادم هست بعد از مدتي چه احساس بدي پيدا كرده بودم.) حالا هم يك احساس بيگانگي با اين يادداشت هاي شخصي با ضمير سوم شخص دارم: آدم اش را دوست اش ندارم، با او احساس صميميت ندارم! انگار واقعا يك كس ديگري است! آن جا انگار  احساسات و افكارم به يك چيزي گير مي كند وقتي مي خواهم روايت شان كنم.

موقع اين كشف و شهودها در مي يابم دنياي درون ما و رابطه اش با قراردادهاي اجتماعي تا چه حد ظريف و پيچيده است...

۰۴ آبان، ۱۳۹۳

ژانر: VIP ؟!




-آدم ها چند دسته اند:
*اونا كه برات مهم اند.
*اونا كه برات مهم نيستند.

-         اينا خودشون چند دسته اند:
*اونا كه برات مهم اند، اما نبايد باشند.
*اونا كه برات مهم نيستند، اما بايد باشند.

-         به همين دليل چند دسته پديد مي آن:
*اونا كه برات مهم اند، اما وانمود مي كني نيستند.
*اونا كه برات مهم نيستند، اما وانمود مي كني هستند.

-         يا:
*اونا كه برات مهم اند، اما دل ات خنك مي شه كه وانمود كني نيستند.
*اونا كه برات مهم نيستند، اما منافع يا مصالحي ايجاب مي كنه كه وانمود كني هستند.

و در نهايت:
*اونا كه حال نداري وقت و انرژي صرف شون كني، ولي تأييدشون رو رسماً يا از لحاظ عاطفي نياز داري.
*اونا كه وقت و انرژي صرفشون ميكني... ولي حيف وقت و انرژي، حيف تو!!!

۰۳ آبان، ۱۳۹۳

ژانر: خانم/آقا معلم همه جا و همه وقت

اين معلم هاي عزيزي كه فرق زيادي بين دانش آموزها و والدين دانش آموزها قائل نيستند و فكر مي كنند بايد همان طوري با والدين حرف بزنند كه با بچه ها سر كلاس حرف مي زنند!

۰۲ آبان، ۱۳۹۳

ژانر: ابراز محبت ساديستيك




اينا كه ابراز علاقه و محبت و توجه شون به بعضي افراد اصولا با «طلبكار اومدن از طرف مقابل» بيان مي شه! (مثل «چه عجب» گفتن طلبكارانه موقع ديدن يا شنيدن صداي كسي). طرفه اين كه خودشون فكر مي كنند روش شون خيلي براي طرف مقابل بايد خوشايند و جذاب باشه!!

۰۱ آبان، ۱۳۹۳

مي شود/نمي شود؛ چون...

دليل تراشي:
  • قانوني نيست.
  • شرعي نيست.
  • اخلاقي نيست.
  • سالم نيست. (براي سلامتي تو/من مضر است)
  • ايمن نيست. (خطرناك است)
  • امن نيست. (خطرناك است)
  • فرصت براي انجام­اش نيست.
  • عملي نيست.

۳۰ مهر، ۱۳۹۳

ژانر: شياد علمي



اينا كه كلي ادعا دارند و خودشون رو اين طرف و اون طرف با همون ادعاها به مردم قالب مي كنند، بعد وقتي سرچ شون مي كني جز تعدادي پروفايل در فيسبوك و لينكدين و پينترست چيز ديگه اي دستگيرت نمي شه، و آخر سر معلوم نمي شه اين بنده ي خدا اصلا چه كاره هست؟ كجا هست؟ چه مي كنه؟ تحصيلاتش چيه؟ و ...

(اينا يا مديريت استراتژيك خونده اند يا بازاريابي! يعني البته اين طور «ادعا» مي كنند)

ژانر: عشقِ آدم معروف ها


اينا كه شغل دوم شون عكس گرفتن با آدم معروف ها و سلبريتي ها و انتشار اون رو فيسبوك و اينستاگرام هست.


ژانر: بادمجان


اينا كه شغل دوم شون كامنت گذاشتن زير استتوس هاي نويسنده/مدرس/ روزنامه نگار معروف هاست با اين مضمون: "به به"، "عالي بود استاد"!


۲۵ شهریور، ۱۳۹۳

وضع احساس رنج و کامیابی مردم دنیا




گالوپ امروز گزارشی از وضع احساس رنج و کامیابی مردم دنیا در سال 2013 منتشر کرده است. این گزارش برمبنای پیمایشی با حدود 133000 نفر در 135 کشور دنیا است. گالوپ شاخصی تحت عنوان «شاخص جهانی بهزیستی» ساخته که مرکب از مولفه های زیر است:

هدف: علاقه به کارهای روزانه و پیگیری اهداف
روابط اجتماعی: داشتن روابط حامیانه، مثبت و دوستانه در زندگی
وضع مالی: داشتن پول کافی برای مدیریت اقتصادی زندگی
محیط اجتماعی : دوست داشتن محل زندگی، احساس ایمنی و احساس مباهات به اجتماعی که در آن زندگی می کند، مشارکت اجتماعی
وضع جسمانی: داشتن وضع سلامت خوب و انرژی کافی برای انجام کارهای روزانه

در این گزارش پاسخگویان در این 5 مولفه و در شاخص نهایی بهزیستی که از ترکیب این 5 بعد ساخته شده به سه گروه کامیاب، در حال تقلا یا چالش، و در رنج تقسیم شده اند و نسبت افرادی که درهر یک از این سه دسته می گنجند در دنیا، در قاره ها و مناطق، و در کشورها گزارش شده است.

به طور خیلی خلاصه: نتایج نشان میدهد که قاره ی امریکا قاره ی خوشبخت ها است! یعنی درصد آدم هایی که در آن احساس کامیابی در بیشتر این ابعاد می کنند بیشتر از جاهای دیگر دنیا است. جالب این که این فقط مختص امریکای شمالی نیست، بلکه مردم کشورهای امریکای مرکزی و جنوبی هم در این شاخص ها وضعیت خوبی گزارش کرده اند. بدترین وضعیت را سوریه وافغانستان داشته اند و مثل همیشه قاره ی افریقا قاره ی سیاه.

در متن گزارش کامل این پیمایش، داده های ایران هم گزارش شده. یک-چهارم ایرانی ها ابراز کرده اند که از لحاظ مالی کامیاب یا در رفاه هستند. احساس کامیابی در مولفه ی اجتماعی، مالی در حد میانگین جهانی، از لحاظ سلامت جسمانی کمی بالاتر از میانگین جهانی است. در مولفه ی محیط اجتماعی کمتر از میانگین اجتماعی احساس کامیابی دارند و جالب تر از همه این که کمتر از میانگین جهانی احساس میکنند که به کارهای روزانه و پیگیری اهداف شان علاقه مند هستند! در مولفه ی «هدف» کم تر از هر چهار مولفه ی دیگر احساس کامیابی مشاهده می شود و تعداد افرادی که در این مولفه احساس در رنج بودن را گزارش کرده اند بیش از چهار مولفه ی دیگر است، یعنی این احساس کلا نیمی از افراد جامعه را دربرمیگیرد. به نظرم این یک جورهایی نشان دهنده ی احساس بی معنایی و هدف گم کرده گی و اغتشاش ارزشی جامعه ایرانی می تواند باشد و به این معنا باشد که شاید برخلاف خیلی از تحلیل ها آن چه بیش از همه اغلب افراد را در جامعه امروز ایران رنج می دهد، مشکلات مالی و مسایل بهداشت و سلامت و مسایل سیاسی و ... نیست، بلکه یک جور حس بی معنایی و بی انگیزگی است. این شاید حتی تبیین کننده ی بعضی داده های دیگر از جمله درصد بالای افرادی است که احساسات منفی را تجربه می کنند (چندی پیش در همین صفحه گزارشی از گالوپ را شر کردم که نشان میداد در سال 2013 ایرانیان دومین مردمانی هستند که بیشترین احساسات منفی را در دنیا گزارش کرده اند، حدود 50% از ایشان در پیمایش گالوپ اظهار کرده بودند که در روز قبل یکی از پنج احساس منفی (خشم، افسردگی، ....) را تجربه کرده اند)یک مقایسه ی ساده ی منطقه ای هم نشان می دهد که ایران در مولفه های مالی، روابط اجتماعی، محیط اجتماعی و هدفمندی وضعیتی مشابه میانگین منطقه MENA (خاورمیانه و شمال افریقا) دارد، در حالی که از لحاظ بهداشت و سلامت وضع بهتری از میانگین منطقه دارد.



۱۴ خرداد، ۱۳۹۳

ما ایرانیان ناخشنود

گزارشی که امروز گالوپ منتشر کرده حاصل پیمایشی است که در سال 2013 به صورت مصاحبه ی تلفنی و چهره به چهره در 138 کشور جهان اجرا کرده است (گالوپ نگفته این پیمایش در چه ماهی از سال 2013 اجرا شده). در این پیمایش از احساسات مثبت و منفی ای که مردم در روز قبل از پیمایش به میزان قابل ملاحظه ای تجربه کرده اند سوال کرده، و برای این دو دسته احساسات دو شاخص ساخته. احساسات منفی در این شاخص شامل خشم، اضطراب، غم، درد جسمانی و نگرانی بوده است. ایران رتبه ی دوم را در شاخص احساسات منفی و رتبه ی 93 را در احساسات مثبت به دست آورده. در متن گزارش ببینید ایران در احساسات منفی در کنار چه کشورهای آشفته ای قرار گرفته است...


نکته ی قابل ملاحظه در یافته های این پیماش و پیمایش های مشابه این است که اگرچه ایران در شاخص های عینی توسعه ای معمولا رتبه ای در میانه ی طیف دارد (معمولا در بین 160-200 کشور جهان یک رتبه ای حدود 80-100 به دست می آورد)، اما معمولا در شاخص هایی که احساسات ما را می سنجند، ایران در نقاط انتهایی رتبه بندی قرار می گیرد. این موضوعی کنجکاوی برانگیز است که نیاز به تبیین جامعه شناختی دارد.

همین جوری سردستی می شود یکی دو تا تبیین مفید و مختصر ارائه کرد:

یکی این که احتمالا ما کلا در روایت احساسات منفی مان اغراق می کنیم یا اساساً احساسات منفی را شدید تجربه می کنیم، و این به رغم شرایط عینی و واقعی است که داریم، مثلا وضعیت واقعی اقتصادی و توسعه ای که در آن قرار داریم. (کسی هست که شک داشته باشد ایران آخرین کشور در میان 138 کشور از لحاظ وضعیت اقتصادی و توسعه ای نیست!؟)


تبیین دیگر می تواند مبتنی بر احساس محرومیت نسبی باشد. ایرانیان به شدت احساس محرومیت نسبی می کنند. آن ها بی وقفه ایران را با کشورهای کاملا توسعه یافته ی دنیا مقایسه می کنند و انتظار دارند از همان امکانات برخوردار باشند! این هم البته خودش نیاز به تبیین دارد که الان حال ندارم بنویسم. اما به طور مختصر من آن را ناشی از روند توسعه و مدرنیزاسیون ایران پس از کشف نفت در ایران می دانم. پهلوی ها ایران را به مدد پول مفت نفت (نه رشد اقتصادی حاصل از کار و تحول صنعتی و پیش نیازهای فرهنگی آن) خیلی جلوتر از آن جایی بردند که کشورهای نزدیک به ایران (نزدیک از لحاظ فرهنگی و جغرافیایی و اصولا حوزه ی تمدنی) بودند. نفت و آن چه در پی آن وارد زندگی ایرانیان شد، مطالبات آن ها را به سرعت بسیار بالا برد. حالا ایرانی ها زندگی خودشان را با زندگی مردم در اروپا و امریکای شمالی مقایسه می کنند! یکی از نشانه های مشخص آن استفاده از عبارت «در همه جای دنیا» یا «در دنیا» به قصد مقایسه ی وضعیت ایران با کشورهای توسعه یافته است. مثلا گفته می شود: «در همه جای دنیا .... چنین است». در واقع در نزد بسیاری از ایرانیان، حتی روزنامه نگارها و فعالان سیاسی، اوضاع توسعه ای ایران (در همه زمینه ها اعم از اقتصادی، فرهنگی و سیاسی) به راحتی قابل قیاس با کشورهای صنعتی است، یا اصولا«دنیا» خلاصه شده در همین کشورها است! این بی شک مقایسه ی ناثوابی است، اما به خوبی سطح مطالبات را نشان می دهد و البته گفتن مداوم اش بر میزان مطالبات بیش از پیش می افزاید!


البته این تحلیل تاریخی ام نیاز به پخت و پز و صیقل دارد ولی لب کلام همین است.

ژانر

این هایی که وسط بحث، کل قاعده های موضوع بحث و حتی قواعد بحث را بی وقفه زیر سؤال می برند و مرتب می گویند: «اصلا از کجا معلوم که ... این جوری باشه».
پرسیدن این سؤال رو تبدیل به قاعده کردن کار سختی نیست. من هم خیلی وقت ها این سؤال را می پرسم. اما واقعیت اش را بخواهید این ها آدم هایی اند که من ازشان می ترسم. دنیایی که همه چیز در آن نسبی است هر اتفاقی توش ممکن است بیفتد... سؤال هایی از این آدم ها دارم، اما....

۰۶ خرداد، ۱۳۹۳

مسئولیت

چه سخت است مسئولیت آدم هایی که افراد زیادی چشم و گوش به دهان شان دوخته اند. خطاهای تحلیلی شان، توصیه های ناصواب شان افراد زیاد و افراد تأثیرگذاری را می تواند ناخواسته به بیراهه و کج راهه بکشاند. 

۱۱ اردیبهشت، ۱۳۹۳

حس خوشایند متقابل

دوست های نزدیکی نیستیم. یک آشنایی سلام و علیکی مال حدود 15 سال پیش. حالا مدتی است همدیگر را توی فیسبوک یافته ایم و گاهی مطالب هم را لایک می کنیم یا کامنت می گذاریم. کامنت های ساده ی گاه به گاه اش حس خوبی منتقل می کند. حرف هاش بوی یک قلب پاک، مهربان، بی ریا، بدون چاپلوسی و خودشیرینی را (که کم هم در کامنت های زنانه ی دوستانه رایح نیست) می دهد. این را برای اش می نویسم. تشکر می کند از این که ازش تعریف کرده ام و با همان سادگی اضافه می کند که خیلی وقت بوده کسی ازش تعریف نکرده بوده!
لبخند می زنم و احساس خیلی خوشایندی پیدا می کنم از این که تنها با نوشتن چند کلمه چنین حس خوبی به اش داده ام! نمی داند که همان قدر که او از شنیدن تمجید من دلخوش شده است، من از دریافت بازخورد و شنیدن دلخوشی او شارژ شده ام!




۰۸ اردیبهشت، ۱۳۹۳

از خودبیگانگی

مراقب باشیم کتاب هایی که می خوانیم ما را از خودبیگانه نکند!

غرق شدن در تئوری ها و مفهوم سازی ها گاهی باعث می شود از درک عینی ترین یا شهودی ترین واقعیت ها چنان که هستند بازبمانیم! این از آن وضعیت های انسانی است که همزمان کمیک و تراژیک است!

کوتاه در برابر بلند

در جواب یک ایمیل چند سطری یا نیم صفحه ای، یک جواب چند کلمه ای می دهد... بوی تبختر از این جور واکنش به مشام ام می رسد...

۰۷ اردیبهشت، ۱۳۹۳

خوشبختی

می دانی؟ این که با کسی زندگی کنی که مطمئن باشی هرگز به قصد رنجاندن ات کاری نکرده است، خوشبختی کوچکی نیست، حتی اگر گاهی رنجیده باشی.

بی توجهی

نمی دانم دوستان توجه دارند که پذیرفتن تقریبا تمام و کمال ایده های تکاملی و دترمینیستی، نتایج سیاسی خوبی ندارد!

سوء تفاهم

بعضی جاها، از بعضی تحصیل کرده ها، بعضی اظهارنظرهایی به عنوان راه حل های بعضی مسایل اجتماعی آدم می شنود که در قلب امریکای جهانخوار مابعد صنعتی هم به عنوان راه حل های عملی رایج برای عموم تجویز نمی شود. بعضی وقت ها یک جریانات علمی حاشیه ای به خاطر جذابیت ها یا تبلیغات ژورنالیستی چنان به متن مباحثات در ایران وارد و تبدیل به گفتمان غالب می شوند که کسی شک نمی کند که حتی در آن طرف دنیا هم این سکه ها، سکه ی رایج نیست، بلکه یک جریان کوچک فرعی در کنار ده ها جریان دیگر کوچک و بعضی جریان های هنوز بزرگ تر و مهم تر و پذیرفته شده تر و کارامدتر است.


داستان از این قرار است که یک دانشجو، یک استاد، یک ژورنالیست، یک آدم علاقه مند زبان دان باحال، یک روز «تصادفا» به یک مقاله یا کتاب جالب برمی خورد، حالا هر جا، مثلا توی یک مجله ی نه چندان معتبر علمی یا یک جایی روی اینترنت که لزوما منبع مقبول و صاحب نام علمی نیست. بعد می آید ترجمه اش می کند. به دلیل علاقه اش به موضوع و جذابیت آن، احتمالا یکی دو تا دیگر هم گیرش می آید و این طرف و آن طرف منتشر می شود. احیانا اگر محفل و منبری هم پیدا بشود که بشود شفاهاً در موردش حرف زد چه بهتر! بعد از آن جا که ایده اش جذاب است، چند تا ژورنالیست دیگر پیدا می شوند و ایده یا مفهوم را می قاپند و چندبار در موردش می نویسند و گزارش درمی آورند. خلاصه همین جوری به همین سادگی یک موجی راه می افتد! بعد یک عده آدم اینترنت باز که اتفاقا تحصیلاتی هم توی حوزه های انسانی دارند چشم شان به این ایده ها می افتد و آن ها را جالب می یابند، یک دو تا پایان نامه و مقاله هم ازش در می آید، شانس بیاورند یک استاد به نام هم اسمش روی پایان نامه و مقاله باشد. در همین حینِ رسانه ای شدن آن ایده یا مفهوم، سیاست مدارها و آدم های اجراییهم در همه ی سطوح وارد می شوند و آن مفهوم را به گند می کشند. خلاصه موضوع ومفهومی که اصلا معلوم نیست سر و کله اش از کجا پیدا شد و اصل و اساس اش کجا بود، نقدها به اش چی بود، اصلا علمی بود یا شبه علمی، و چه قدر در فضای علمی روز دنیا مقبول بود، تبدیل به نقل محافل آکادمیک و غیرآکادمیک کشور می شود و الخ!

۰۵ اردیبهشت، ۱۳۹۳

اخلاق جدید پزشکی

وظیفه ی پزشک درمان یا کمک به بهبود حال بیمار نیست، تضمین مراجعه ی مجدد او است!

افسانه های عشق، ازدواج و طلاق

خوب است یکی یک کتابی، مقاله ای بنویسد با عنوان «افسانه های عشق، ازدواج و طلاق». در آن جا تلقی های رایجی که در این مقولات وجود دارد اما با واقعیت تطابق ندارد بیاورد. شاید آدم ها با چشم های بازتری عاشق بشوند، ازدواج کنند و طلاق بگیرند. به نظرم خیلی از انتظارات و پیش بینی های آدم ها در این سه مورد واقع بینانه نیست.
ضمنا یکی از مهم ترین افسانه های عشق، ازدواج و طلاق این است: «موردِ ما با بقیه فرق می کنه»!




پ.ن. راستی با چشم باز می شود عاشق شد مگر؟!
جمعه صبح، پارک، دوربین به دست به دنبال ثبت زندگی مردم در پارک.

1. دو پسر بچه 13-14 ساله روی نیمکت نشسته اند. روی شان زوم می کنم. یکی شان  دست اش را می گیرد جلوی صورت اش،  داد می زند: «عکس نگیر» و فورا کاپشن اش را از روی نیمکت بر می دارد و خودش را پشت آن پنهان می کند. می گویم: مگر خلافکاری که دست ات را جلوی صورت ات می گیری؟

2. مردی نسبتاً جوان با رنگ و قلم مو و خط کش مخصوصی، مشغول پررنگ کردن خط کشی های زمین تنیس است. ازش عکس می گیرم. با خوشرویی می پرسد: «حالا این عکس تون خوبه یا بده؟». انگار منظورش این است که نیت ام از تهیه عکس چیست.

3. وارد زمین چمن می شوم تا از درختی عکس بگیرم. کسی که لباس فرم پوشیده و لابد مأمور انتظامات پارک است و از آن محل می گذرد می گوید: «خانم تو چمن نرو». کسی نیست به اش بگوید مگر تو مأمور فضای سبزی؟! چیزی نمی گویم و برای این که بهانه نگیرد بیرون می آیم. همان جور که به راه اش ادامه می دهد می گوید: «برا عکاسی باید با مدیریت هماهنگ کنین خانم». محل نمی دهم. انگار که نشنیده ام.

چرا عکس گرفتن از صحنه هایی که هیچ نکته ی خاصی ندارد، نقض حریم خصوصی کسی نیست، یا امنیت کسی را تهدید نمی کند تا این حد حساسیت برانگیز است؟




طول و عرض!

زن در عرض امورات دیگر در زندگی مرد است و مرد در طول امورات دیگر در زندگی زن.

۰۹ فروردین، ۱۳۹۳

نوجوانی در آینده

یک زمانی بچه ای که حرف ها و فحش های ناجور از دهان اش در می آمد، نشانه ی والدینی بود که بچه شان توی کوچه بزرگ شده. حالا توی اتاق خواب شان چیزهایی یاد می گیرند که والدین شان یاد نگرفته اند!

 امروز دخترک که طنز و کمیک استریپ دوست دارد و چند روزی است «ترول» را روی اینترنت کشف کرده، آمده چند تا ترول برای من مثل جوک تعریف می کند. یک بار به اش گفته ام که این ترول ها مال آدم بزرگ ها است، برای همین او ممکن است معنی بعضی های شان را نفهمد. می گوید مهم نیست. (او عادت دارد که چیزهایی را هم که نمی فهمد بخواند!) امروز کلمه هایی ازش می شنوم که حتی بلد نیست درست تلفظ شان کند، اما  فحش های رکیکی هستند که خود من شاید در بیست سالگی یا دیرتر برای اولین بار شنیده باشم شان، و همین چند روز پیش معنی واقعی شان را فهمیده ام!!! (اِند پاستوریزه!). می مانم که چه واکنشی نشان بدهم. تلفظ درست کلمه را بگویم!؟ اگر معنی اش را پرسید؟! فقط می گویم:« این کلمه رو دیگه نگو، حرف خیلی بدی ه، فحش خیلی زشتی ه، معنی بدی داره». شرمگینانه می خندد و می گوید:«اِ! من فکر کردم اسم اون آدم ترول ه هست... حالا معنی ش چی ه؟». به تکرار همان جمله های قبلی اکتفا می کنم...

راست اش برای ام متصور نیست که نوجوانی با این دسترسی گسترده ی رسانه ای چه شکلی خواهد بود؟ بیش تر نگران ام که منجر به سطحی شدن، پراکندگی توجه و تلاش بچه بشود. هرچند بیش تر منتظر غافلگیر شدن ام با چیزهایی هستم که هرگز فکرش را نکرده بوده ام....

۲۰ اسفند، ۱۳۹۲

آیا پروژه های عظیم تجاری جدید الاحداث در مشهد موفق خواهند بود؟

در سال های اخیر پروژه های تجاری متعددی در مشهد به بهره برداری رسیده است و هم اکنون نیز به جز پروژه های متوسط، چندین پروژه¬ی بزرگ مقیاس در حال اجرا است. سؤالی که مدت ها است ذهن مرا مشغول کرده این است که در صورت بهره برداری از همه ی این پروژه ها آیا صاحبان واحدهای تجاری این پروژه ها به موفقیت در کسب و کار دست خواهند یافت؟ این نوشتار در پی تحلیل وضعیت موجود و پیش بینی یک احتمال برای آینده است.

اصلی ترین استدلال سازندگان این بازارها و پروژه های عظیم تجاری، بر استناد به حضور میلیون ها گردشگری مبتنی است که سالانه به این شهر سفر می کنند. آن ها معتقدند حجم بالای گردشگران به عنوان مشتری، رونق دهنده ی کسب و کار واحدهای این پروژه ها است. آیا این استدلال درست است؟

بگذارید مثال ملموس تری بزنم: از یک زمانی به بعد (شاید حدود 3-4 دهه پیش به این طرف) بر اساس مجموعه ای از شواهد، افراد به این نتیجه رسیدند که داشتن تحصیلات عالی میتواند منجر به دست یابی به موقعیت های شغلی بهتر و با امنیت شغلی بالاتری شود. از آن زمان بسیاری از جوانان به تحصیلات دانشگاهی رو آوردند. با این حال افزایش تعداد جوانان تحصیل کرده متناسب با افزایش موقعیت های شغلی بالا به ویژه در مشاغل اداری و دولتی که مطلوب اغلب تحصیل کرده گان بوده و هست، نبود. نتیجه این شد که یک استراتژی که زمانی برای افراد معدودی موفقیت به همراه آورده بود، وقتی توسط افراد زیادی به طور همزمان دنبال شد، منجر به ناکامی شد.

به نظرم آینده ی پروژه های عظیم تجاری مشهد را نیز می توان به همین قیاس تحلیل کرد. استراتژی تاسیس مجتمع های تجاری عظیم در ابتدای رونق اقتصادی و رونق گردشگری در کشور، در مدت محدودی برای تعداد محدود این پروژه های تجاری، موفقیت به دنبال داشت. اما آیا تضمینی وجود دارد که وقتی تعداد این مجتمع بسیار زیاد شود، و شیب افزایش عرضه (افزایش تعداد واحدهای تجاری) بیش از تقاضا (گردشگرِ خریدار) باشد، باز هم حساب دخل و خرج این واحدها جور در بیاید؟

حال به تحلیل فوق داده های زیر را نیز اضافه کنید. این داده ها مستقیما با میزان تقاضا مرتبط است. به نظر من برآوردهای تحلیلگران اقتصادی این پروژه ها به دلیل کم توجهی به این اطلاعات، احتمالا زیاد دقیق نیست!


1. تعداد گردشگران مشهد بین 15-30 میلیون نفر توسط مراجع مختلف اعلام شده است. اختلافی که به هیچ وجه قابل چشم پوشی نیست اگر بخواهیم محاسبات اقتصادی انجام دهیم. مهم ترین توجیه بعضی از این پروژه ها استناد به این ارقام و معمولا تمایل به رقم بالاتر (مثلا 25-30 میلیون گردشگر در سال) است. پرواضح است که هرگونه خطا در برآورد تعداد گردشگران میتواند به خطاهایی فاحش در برآورد بازده اقتصادی این پروژه ها بینجامد.

2. بنا به آمارهای موجود، مشهد در سال های اخیر با کاهش زمان ماندگاری گردشگران مواجه بوده است، این یعنی زمان کمتر برای بازارگردی و خرید نسبت به سال های گذشته.

3. گردشگر مشهد نوعاً ثروتمند نیست. اگرچه آمار رسمی ای در دست نیست، اما شواهد تجربی نشان میدهد نسبت قابل ملاحظه ای از گردشگران مشهد را افراد نه چندان ثروتمند تشکیل می دهند. یکی از این شواهد آمارهایی است که هتل داران در مورد ضریب پایین اشغال تخت های شان در طول سال ارائه میدهند.  تبعا قدرت خرید گردشگران کم بضاعت تر زیاد نیست.

4. گردشگری بین المللی مشهد که یکی از چشم امیدهای دست اندرکاران احداث بازارها است، بسیار محدود است. گردشگران مشهد عمدتا محدود به گردشگران مذهبی می شوند. به علت این که جاذبه گردشگری مذهبی آن نوعاً شیعی است، حجم زیادی از گردشگران نسبتا ثروتمند جهان اسلام را نمی تواند جذب کند (مثل مالزی و ترکیه) و تنها معدودی از شیعیان ثروتمند منطقه به مشهد می آیند.

5. به جز تعداد بسیار زیاد واحدهای تجاری تازه تاسیس و در دست احداث (که خود به معنی افزایش عرضه است)، خوب است این اطلاع را هم برای تحلیل دقیق تر اضافه کنیم که: این واحدهای تجاری به دلیل نوسازتر و معمولا مدرن تر بودن، و افزایش قیمت زمین و ساختمان در شهر، به قیمت های بسیار بالایی فروخته یا به اجاره داده می شوند. این امر احتمالا منجر به آن می شود که صاحبان این کسب و کارها، به ناچار کالای خود را به قیمت نسبتا گران تری عرضه کنند (شواهد عینی تأییدکننده ای بر این مدعا وجود دارد). با این حساب ما با تعداد بسیار زیادی واحد تجاری مواجه هستیم که کالاهایی با قیمت های نسبتا گرانی عرضه می کنند.


در مجموع، مهم ترین ادعای نوشتار حاضر این است که رو آوردن همزمان کنشگران متعدد (احداث کنندگان بازارها) به استراتژی ای که زمانی (در هنگام محدود بودن کنشگران)، موفق بوده است، منجر به شکاف ناگهانی عرضه و تقاضای کالا خواهد شد و نتیجه ای به جز آن چه در زمان محدود بودن بازارها رخ می داد، به بار خواهد آورد. این امر موفقیت تجاری بازارهای جدید را با ابهام و تهدید مواجه میکند.