۰۹ بهمن، ۱۳۸۹

مسـخ

«مسخ» آیا مترادف خوبی نیست برای «از خودبیگانگی»؟
...



کتاب ها را دیگر نمی خوانم، دارم با چشمهام می بینم انگار... مضامین رژه می روند...

دردواره ها

"دردهاي من
جامه نيستند
تا ز تن در آورم
چامه و چكامه نيستند
تا به رشته ي سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان بر آورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است"


قیصر امین پور، برشی از «دردواره ها» در مجموعه ی «از آینه های ناگهان»


...

۰۵ بهمن، ۱۳۸۹

رشد وقاحت

برداشته آبروی طرف را برده، بعد به اش گفته: «حالا مگه چی شده؟ اصلا فدای سرت».

تا حالا به این فکر نکرده بودم که می شود «فدای سرت» را به جز «مال» برای «آبرو»ی کسی هم به کار برد. همراه شدن خیانت به حیثیت یک آشنا، با خلق چنین کاربرد تازه ای از «فدای سرت» -که بعید می دانم در فرهنگ ما سابقه ای داشته باشد- نشان می دهد جامعه به سرعت رو به وقیح تر شدن پیش می رود!

۰۲ بهمن، ۱۳۸۹

ژانر

این آدم هایی که مرتب از کمیت و کیفیت روابط بین شخصی شاکی و نالان اند بدون این که داوطلبانه و فعالانه کوچک ترین گامی برای بهبود روابط بردارند.


پ.ن. به نظرم دست کم یک علت مهم چنین گله و شکایاتی این است که فرد رابطه ها را به درستی در ذهن اش سنخ بندی نکرده است. هر نوع رابطه ای مستلزم حد معینی از انتظارات است. نمی شود از همه گونه رابطه انتظار صمیمت، عمق، تداوم و تعهد یکسان داشت. به نظرم این تیپ افراد برای این که آزردگی کم تری را تجربه کنند باید به روشنی انتظارات شان را در رابطه ها برای خودشان (دست کم) لیست کنند و بعد منصفانه کلاه شان را قاضی کنند و ببینند این توقعات تا چه حد متناسب با نوع رابطه و فاصله ای است که با طرف های مقابل دارند.

بعضی ها هم که نق زدن و ابراز ناامیدی و پخش احساسات نوستالژیک و جلب حس ترحم، سرگرمی یا خوراک روزانه شان است. این ها که کلاً ژانر جداگانه ای هستند!

۰۱ بهمن، ۱۳۸۹

قدرت منطق!

دخمـ.ل: مامانِ کیمیا دو تا بچه داره.
من: خوب؟
- یکیش تو دلشه... اسفند به دنیا میاد
: اِ! پس کیمیا خیلی خوشحاله. حالا دختره یا پسر؟
- دختر
: [با خوشحالی] جدی؟ پس برو به کیمیا بگو خوشحال باشه، بهش بگو مامانم گفته دخترایی که تو ماه اسفند به دنیا میان -مث من- خیلی دخترای خوب و ناز و مهربونی هستن.
- نه مامان، معلوم نیست اون جوری باشه، آخه شاید مامان کیمیا مثل تو بچه شو تربیت نکنه.

***

رسما کم می آورم از شدت این منطق ورزی و مقابله با خرافات! آمدم سر صبحی حرف چاپلوسانه برای دختره بزنم که با اعتماد به نفس و شاد و شنگول برود مدرسه، این جوری ضایع ام کرد با آن طرز استدلال و حرف زدن عاقل اندر سفیه اش.
خودم را جمع و جور کردم. حتی یک کلمه ی دیگر نمی توانستم بگویم.

۲۸ دی، ۱۳۸۹

مشارکت مدنی در جهان

گالوپ [1،2] از ملت پرسیده که در یک ماه گذشته کدام یک از این کارها را کرده اند: کمک مالی خیریه، صرف وقت داوطلبانه در سازمان ها (کار داوطلبی نیکوکارانه و عام المنفعه)، کمک به کسی که او را نمی شناخته اند اما می دانسته اند که به کمک نیاز دارد. این پیمایش در میان افراد بالاتر از 15 سال در 127 کشور دنیا با مصاحبه تلفنی یا حضوری صورت گرفته و در نهایت از ترکیب سه متغیر فوق یک شاخص مشارکت مدنی ساخته اند که کشورها را بر مبنای آن رتبه بندی کرده اند. در جداول درصد افرادی که به سه مورد فوق پاسخ مثبت داده اند درج شده است. اهمیت شاخص ترکیبی فوق در تاثیری است که مشارکت مدنی می تواند بر بهزیستی اجتماعات داشته باشد.

در میان ده کشوری که در صدر لیست قرار دارند، هشت کشور توسعه یافته (ایالات متحده، ایرلند، استرالیا، نیوزیلند، انگلستان، هلند، کانادا و هنگ کنگ) به چشم می خورد. تایلند و سریلانکا هم دو کشور در حال توسعه ای هستند که در میان این ده کشور دیده می شوند که علیرغم فقرشان، کمک مالی و عملی زیادی به دیگران می کنند! (این را آیا مثلا به آموزه های مذهب بودایی می شود ربط داد؟)

در میان دوازده کشوری که کم تر از همه مشارکت مدنی دارند سه کشور افریقایی (الجزایر، رواندا و بروندی : این طفلکی ها از شر جنگ و خشونت و گرسنگی وقتی هم برای مشارکت مدنی دارند؟!)، یک کشور خاورمیانه ای (فلسطین)، و بقیه عمدتا درشرق اروپا (بوسنی و هرزگوین، لیتوانی، بلغارستان، صربستان، کرواسی، آلبانی و یونان) دیده می شوند.
جالب است که در بعضی کشورهای در حال توسعه ای که در رده های بالا قرار گرفته اند، اگرچه میزان کمک مالی خیریه کم است، اما کمک به دیگران ناشناس و کمک در سازمان های داوطلبانه رواج بیشتری دارد، مثل ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان (آسیای میانه) و بعضی کشورهای افریقایی و امریکای لاتین.

به نظر می رسد تحلیل این داده ها و تطبیق آن ها با وضع توسعه ی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشورها جالب باشد. علیرغم آن که در ظاهر بعضی تناقض ها دیده می شود (مثلا در هم فرورفتن کشورهای فقیر و غنی در این رتبه بندی)، نوعی خوشه بندی هم به چشم می خورد، مثلا نشستن چندین کشور اروپای شرقی در قعر جدول احتمالا از منظر اقتصاد سیاسی قابل تحلیل است. یا مثلا اگر داده ها را با سرعت رشد اقتصادی کشورها یا میزان نابرابری یا بی ثباتی سیاسی مرتبط کنیم شاید نتایج جالبی به دست آید. آیا ثبات سیاسی عامل مهمی نیست که باعث توجه مردم به غیرخودشان می شود؟

متاسفانه باز هم ایران در لیست نیست. پیش بینی شخصی من این است که اگر بود، احتمالا به انتهای رتبه بندی نزدیک تر بود تا بالا. این روزها مردم «بی وضو به آسمان نگاه نمی کنند»!

ایده خلاق برای گوگل ریدر

به نظرم سیستم "لایک" گوگل ریدر نباید صفر و یکی (در سطح اسمی) باشد، چون واقعا بعضی نوشته ها فوق العاده اند و لایک خالی برای شان کافی نیست. به نظرم نیاز به نظام ستاره دهی (سطح رتبه ای) دارد. من ممکن است از یک چیزی به اندازه ی 4 ستاره خوش ام بیاید اما چیز دیگری فقط به اندازه ی 1 ستاره جالب باشد برای ام. پیشرفته تر از این هم البته می تواند بشود: مثلا کیفیات مختلف یک نوشته را بشود توش ارزیابی کرد. یا حتی نه فقط خوب بودن یک نوشته، بلکه بدبودن یک نوشته را ارزشیابی کرد! یک نوشته ممکن است کمی مزخرف به نظر برسد و یکی دیگر خیلی مفت و مزخرف باشد یا اصلا ارزش خوانده شدن توسط دیگران را نداشته باشد (خواندن اش را توصیه نکنید یا اتلاف وقت بدانید).

پ.ن. به امید استخدام در شرکت گوگل بابت این ایده خلاق!

نقش بر سنگ

روز به روز بیش تر متوجه می شوم که چیزهایی که «به طور ضمنی» در کودکی و نوجوانی از خانواده می گیریم چه تاثیر عمیق و پررنگی بر روح و روان و شخصیت و منش ما می گذارد. می دانم، این را خیلی ها گفته اند و نوشته اند، اما تجربه ی زیسته چیز دیگری است! شهود «پسا سی سالگی» (!) از جنس دیگری است.
حالا فکر می کنم احتمالا سال ها بعد خواهم فهمید که چه چیزهایی به دخترم داده ام. فقط امیدوارم چیزهای خوب و مثبتی که به اش می دهم بیش تر از منفی ها باشد...

۲۴ دی، ۱۳۸۹

به هر دست بدهی...

بعضی چیزها هست که آدم شنیده اما عمیقا باورشان ندارد، چون فقط شنیده، اما شهود نکرده است.

سال گذشته ارتباطی با کسی داشتم، تلاش کردم در شرایط مشغله و استرسی که داشت، هر کاری از دست ام برمی آید برای پشتیبانی اش بکنم، چشمداشتی هم نداشتم (البته او قبلا لطف و حسن نیت اش را به من نشان داده بود. با این حال من الزام مشخصی برای حمایتی تمام و کمال و شخصی از او نداشتم). آن زمان اصلا فکر نمی کردم تنها یک سال بعد در موقعیتی به همان اندازه پراسترس قراربگیرم، و وقتی هم به طور تقریبا غیرمترقبه ای در این وضعیت قرارگرفتم و سخت سراسیمه بودم، اصلا فکر نمی کردم توی این وانفسا یکی پیدا بشود که همان کاری را برای ام بکند که من پیش از این برای کس دیگری کرده بودم! هم حمایت ابزاری بکند و هم حمایت عاطفی ام کند تا خیال ام راحت باشد و استرسم کم تر.

حالا در این وضعیتی که بعضی سر راه ام سنگ می اندازند و بعضی رابطه ها و منش های نامناسب می آزاردم، وقتی به آن رابطه های دلچسب و تجربه های دلپذیر نگاه می کنم، طعم شیرینی احساس می کنم. دل ام می خواهد بال دربیاورم. دوست دارم بروم هر دو نفرشان را بغل کنم و ببوسم اساسی! و به شان بگویم که چه قدر خوشحال ام که در کنارشان بوده ام و در کنارم هستند.

این جور وقت ها آدم به دنیا امیدوار می شود، متوجه می شود که نباید نگران «گم شدن چیزی» در آن بود! گاهی خیلی زودتر از آن چه فکرش را کرده باشی انعکاس رفتارت به خودت بازمی گردد...

پاداش، تنبیه، مانع تراشی؟

انگار که کشف مهمی را بخواهد با ما در میان بگذارد، می گوید: «علت این همه بی نظمی و ناکارایی در جامعه ی ما این است که افراد متخلف مجازات نمی شوند یا به اندازه ی کافی نمی شوند» و بعد مثالی می آورد از جریمه بعضی تخلفات رانندگی در ایران و آن را با کانادا مقایسه می کند. و بعد به به و چه چه از نظم و قانون و کارامدی و پیشرفت در کانادا که تازگی برای شرکت در کنفرانسی به آن جا رفته است.

وقتی حرف اش تمام می شود می گویم در چامعه ی ما نه تنها متخلفان مجازات و تنبیه نمی شوند، بلکه کسانی که کارشان را به خوبی انجام داده اند هرگز پاداش نمی بینند. منظورم البته معنای دقیق پاداش نیست. منظورم این است که اساسا محیط در جهتی عمل می کند که فرد هرچه بیش تر تلاش، جدیت، دقت، سرعت عمل، ابتکار عمل مفید به حال سیستم، دغدغه ی کیفیت و پایبندی به استانداردها، مراعات حال دیگران، رعایت قانون، مسوولیت پذیری و ... داشته باشد، بیش تر با مانع، کارشکنی، استرس، هزینه و ... مواجه می شود، و در عوض هرچه سمبل کارتر باشد بیشتر پاداش می بیند (نظریه ی مبادله را در نظر آورید). با این حساب فقط یک ابله ممکن است بخواهد خوب کار کند! به طور خلاصه، به نظر من رفتار محیط (محیط های مختلف) در جامعه ی ما نه تنها انگیزه بخش نیست، بلکه انگیزه کُش است. خوب، نتیجه چه خواهد بود؟ همین وضعی که داریم: بی انگیزه ها و تنبل ها کار نمی کنند، «زرنگ»ها با نقض قانون و فریبکاری صرفا به فکر تامین منافع شخصی شان خواهند بود و بالاخره باانگیزه ها و توانمندها پس زده می شوند یا با دیدن موانع و دیدن دو گروه پیشین پا پس می کشند.
در این حالت، چه کسی قرار است نظم، کارایی و پیشرفت را تأمین کند؟!

نتیجه مدیریتی: یک سیستم فقط در صورتی به حداکثر کارایی می رسد که ابلهان بیش تری را در خود جای داده باشد (البته در جامعه ما!).

۲۱ دی، ۱۳۸۹

تحقیر همه با حکمی برای یک نفر

یک زمانی یادم هست مردم بعضی شهرها، که در حکم های قضایی، افراد به عنوان تبعیدگاه به آن جاها فرستاه می شدند، معترض می شدند که شهرشان به همین دلیل بدنام شده. به نظرم تصمیم هایی هم در این مورد در دستگاه قضایی گرفته شد برای این که گرد بدنامی از این شهرها زوده شود. ولی ماجرای دقیق را یادم نیست.

به هر حال، حکم نسـ.رین ستـ.وده که در آن «بیست سال ممنوعیت خروج از کشور» آمده است، نمی دانم چرا مرا یاد این قضیه انداخت. صرف نظر از اصل قضیه (که دیگر حرف زدن از آن و بحث درباره ی عادلانه بودن و نبودن اش تکراری و خسته کننده و بی حاصل است علیرغم سهمگین بودن اش)، احساس کردم این حکم برای من به عنوان شهروند این کشور دردناک و تحقیرکننده است.

پ.ن. به نظر می رسد هیچ سایت خبری رسمی داخلی اجازه ی درج خبر حکم نسرین ستوده را نداشته است! چون 50 نتیجه ی اول سرچ گوگل به هیچ سایت خبری داخلی (و فیل. تر نشده) لینک نمی شود. یعنی می شود در مملکت حکمی عادلانه برای کسی داد و جرأت نکرد آن را در معرض دید عموم قرار داد؟ آیا این حکم ها صرفا حامل «پیام خاصی» (به نظرم تهدیدکننده) برای قشر خاصی است که به رسانه های خاصی دسترسی دارد؟ و لزومی برای اطلاع «دیگران» وجود ندارد، یا اساسا اطلاع یافتن شان می تواند اسباب مشکلاتی باشد؟!

دفترچه راهنمای یک عروسک

دردسری است خریدن یک عروسک نوزاد برای یک بچه ی هشت ساله، که طبق تصویر روی جعبه اش شیر می خورد و جـ.یش می کند. و بعد درماندن در این که این بنده ی خدا (عروسک) چه طور ممکن است توی لگن و پوشک کارش را بکند، و مجبور شدن برای صرف وقت برای خواندن «دفترچه راهنما»ی عروسک جـ.یش-گریه کننده در میان خیل عظیم چیزهایی که برای خواندن داری و روی زمین مانده است!


پ.ن.1. یک وقتی، ده-دوازده سال پیش، دوستان ام با تعجب و طعنه ازم می پرسیدند تو ساده ترین وسیله ی خانه را هم باید از روی دفترچه راهنما راه بیندازی؟

پ.ن. کاش بچه ها هم دفترچه راهنمای شان همراه شان بود!

کلمه قصار 2

معلم/استادی که دانش آموز/دانشجوی کم انگیزه را سر ذوق می آورد، قدیس است.

۲۰ دی، ۱۳۸۹

۱۹ دی، ۱۳۸۹

به انگلیسی نوشتن

دقت کرده اید وقتی به انگلیسی برای یک «همزبان» ایمیل یا پیامک می زنید تا چه حد متن از حس و «شخصی بودن» تخلیه می شود. نمی گویم کاملا تهی می شود، اما بی گمان «خود» آدم که در لحن و نحوه ی گزینش و ترکیب کلمات نهفته است تا حد زیادی کمرنگ می شود، خصوصا برای کسی که انگلیسی را به عنوان زبان دوم و خارج از محیط آموخته است (مثل من). قطعا من در انتخاب واژه ها و ترکیب بندی جمله به فارسی و انتقال حس مورد نظرم خیلی چیره دست ترم! به فارسی خیلی مطمئن ترم که می توانم با گزینش دقیق کلمات تأثیرم را بر مخاطب کنترل کنم و این کنترل تأثیرگذاری در کنترل کیفیت ارتباط های ما خیلی مهم است.
در این مورد دست کم من چنین تجربه ای دارم و دوست دارم بدانم بقیه این وضعیت را چگونه تجربه می کنند.

حالا سؤال این است که چرا با همزبان باید به انگلیسی نوشت؟! این هم خود سؤالی است که به نظرم بخشی از پاسخ اش را در همین پست پیشاپیش داده ام.

۱۷ دی، ۱۳۸۹

قضاوتِ مردم از عدالتِ حاکمیت

1. داشتم مقاله ای را مرور می کردم درباره ی توافق هنجاری در مورد مجازات و حقوق جزایی. قضیه این بود که کمیسیون احکام ایالات متحده در پی تلاش برای همنوا کردن احکام مجازات با دیدگاه های جامعه و نیز با چند معیار دیگر، از سه پژوهشگر خواسته بود که درجه ی تطابق افکار عمومی امریکا را با مجازات های تجویزشده در قوانین و شدت آن ها بررسی کنند. در این مقاله مجازات های تحت بررسی، مجازات های جرایم مربوط به موادمخدر بود که اتفاقا پس از بررسی داده های یک پیمایش ملی در سال 1994، مشخص شده بود مردم بر خلاف قانون موجود، مجازات های سبک تری را برای قاچاقچیان می پسندند و تمایزی هم بین قاچاق انواع مختلف مواد مخدر (هروئین، کوکائین، کرک) قایل نیستند!

گذشته از اصل موضوعی که ابتدا دنبال اش بودم (سنجش توافق هنجاری)، نکته ای که برای من در این مقاله جالب بود، دغدغه ی حاکمیت (دستگاه قضایی کشور به عنوان مهم ترین نماد عدالت در حکومت) برای مشروعیت و موجه بودن رفتارش با مجرمان در نزد افکار عمومی بود. این دغدغه به قدری پررنگ بوده که سفارش تحقیقی را به محققان صاحب نام و تجربه در این حوزه می دهند.

2. درباره ی مجازات اعدام این روزها زیاد صحبت می شود و هربار که حکم جدیدی برای کسی صادر یا اجرا می شود بحث ها در محدوده ی رسانه ها و اینترنت بالا می گیرد. من اما هیچ ارزیابی ای از افکار عمومی ندارم. هیچ کس نمی تواند مستند به کاری سیستماتیک بگوید که «مردم کشور» (دقیقا در معنای آماری «جمعیت») این مجازات ها را چگونه ارزیابی می کنند. آیا مردم همان چیزهایی را می گویند که رسانه ها میگویند؟ یا وبلاگ نویس ها و گودربازها و فسبوک بازها می نویسند و می پسندند؟ یا چه تفاوتی در مورد میزان مدارای مردم با جرایم مختلف هست؟ مثلا آیا فرقی بین سکینه محمدی، شهلا جاهد، قاتل میدان کاج، محکومان سیاسی و سارقان قائل هستند؟ کدام شان را مستحق اعدام می دانند و کدام را نمی دانند؟ یا چه تیپ کسانی در جامعه مدافع چگونه مجازات هایی برای چه جور کسانی هستند؟ و از این دست سؤالات... تا حالا هم ندیده ام سازمان مربوطی مثلا در اولویت های پژوهشی اش چنین چیزی را اعلام کرده باشد یا همایش و سمینار برای بررسی اش برگزار کرده باشد یا حتی نتایج یک نظرسنجی (ولو از همین نظرسنجی های "چنان که افتد و دانید"!) منتشر کرده باشد. البته منظورم این نیست که هر چیزی را که من ندیده باشم وجود ندارد! اما به عنوان مشت نمونه ی خروار، و نیز به این عنوان که اگر چنین بررسی صورت گرفته باشد تبعا من -به عنوان یکی از این مردم- باید اطلاع هرچند ناچیزی از آن داشته باشم، نشان می دهد که اصلا دغدغه ای درباره ی ارزیابی مردم از "عادلانه بودن رفتار دستگاه قضایی" وجود ندارد. (و البته که چنین دغدغه ای برای وضعیتی که ما در آن قرار داریم موضوعی تشریفاتی و لوکس محسوب می شود!!!)

3. یک نکته ای هم که مرتب در مطالبی که در مخالفت با اعدام منتشر می شود و به نظر من سفسطه آمیز است و نقد درستی به مجازات اعدام نیست، آن است که می گویند: «اگر اعدام می توانست جرم را ریشه کن کند، پس از این همه سال اجرای احکام اعدام، دیگر نباید بزهکاری باقی می ماند، حال آن که چنین نیست. پس اعدام جرم را از بین نمی برد». به نظر نمی رسد ادعای طراحان یا مدافعان اعدام این باشد که جرم را با اعدام می شود «ریشه کن» کرد. این ادعایی واقع بینانه نیست. همان طور که دورکیم معتقد است «هیچ جامعه ای نیست که بتواند سازگاری تام با دستورهای اجتماعی را بر همه اعضایش تحمیل کند» (به نقل از کوزر: 1381: 203). بنابراین جرم نمی توانسته ریشه کن بشود، در عوض می توانسته میزانش رشد کند، کسی چه می داند، شاید اگر همین مجازات ها نبود جرایم مربوط به آن ها بیش از این رشد می کرد. بنابراین احتمالا فرضیه ی مدافعان اعدام این نیست که :«اگر مجرمان اعدام شوند، آنگاه جرم ریشه کن می شود»، شاید فرضیه این است: «اگر مجازات های سخت (نظیر اعدام) اعمال شود، جرایم کم تر می شود یا رشد نرخ جرم کاهش می یابد». با این حال این هم فقط یک فرضیه است که نیاز به آزمون دارد.

۱۶ دی، ۱۳۸۹

The Tourist Gaze

بخش هایی از مقاله "تجربه گردشگری در فضای واقعی و مجازی" به ایده ی Tourist gaze جان اوری پرداخته است که نویسنده ی مقاله ی بالا آن را به "نگاه توریستی" ترجمه کرده، ترجمه ی دیگری که از آن دیده ام "چشم خیره ی توریستی" یا "چشم توریستی" بوده است.

مشخصات مقاله:
تجربه گردشگري در فضاي واقعي و مجازي
دهقان، عليرضا
تحقيقات فرهنگي ايران، زمستان 1387; 1(4):1-19.

کوتاه و عمومی به انگلیسی:
The Tourist Gaze در ویکی پدیا (مثل همیشه مفید و مختصر)
کتاب The Tourist Gaze در آمازون، در انتشارات سیج

احساسات متناقض

تجربه ی احساس های متناقض نسبت به اشیا، مکان ها، پدیده ها، خاطره ها و آدم ها شاید تجربه ای هر روزه نباشد، اما هست و اغلب طول می کشد تا متوجه بشوی که با احساسی متناقض روبرویی، یعنی این تناقض دیر به سطح خودآگاهی ات می رسد. اما بدتر از آن این است که که نمی دانی باید با آن چه کنی تا از شرش خلاص شوی! بدمخمصه ای است.
یکی از راه حل ها برای خلاصی از شر این احساس آن است که اگر آسیبی به جایی نمی خورد، صورت مساله را پاک کنی! شی ء مورد نظر را دوربیندازی، به مکان مزبور نروی، یا رابطه ات را بگسلی. گاهی اما به این سادگی نمی توان چیزی را ترک کرد، خصوصا اگر خاطره ای باشد که هیچ عینیت فیزیکی نداردو مرتب در ذهن ات چرخ می خورد ...

۱۳ دی، ۱۳۸۹

وقت شناسی کلید جلب اعتماد ، اعتبار و احترام

همان طور که می دانیم ونیاز به توضیح زیاد ندارد، «اعتماد» یکی از کلیدی ترین مؤلفه های شکل گیری و دوام هر ارتباط اجتماعی است (جامعه شناسان در این سال ها بسیار در این باره قلم فرسوده اند). حالا می خواهم اکسیری به شما معرفی کنم برای جلب اعتماد در جامعه ی خودمان! و آن «وقت شناسی»، نظم و وفای به عهد است. البته در جامعه ای که نظم آن را بیشتر در بی نظمی اش می توان دید(!) نظم در هر کاری می تواند شما را برجسته کند. در جامعه ای که همه «بدقول» و وقت ناشناس و بی توجه به «زمان» هستند، آدمی که به قول و وعده اش در زمان مقرر عمل می کند، اعتماد، اعتبار و احترام فوق العاده ای کسب می کند زیرا همه «پیش بینی پذیری» را دوست دارند، چرا که پیش بینی پذیر بودن یک طرف یعنی اراده و «کنترل» برای طرف مقابل، و این چیزی است که آدمی ذاتا مشتاق آن است. وقتی چیزی برای ما قابل پیش بینی است، آن وقت قادر خواهیم بود بر محیط خود کنترل و تسلط داشته باشیم، برنامه ریزی کنیم، و از آزادی و اختیار و خودمختاری انسانی مان لذت ببریم.

این اکسیر (خوش قولی و تعهد به زمان و قرار) ضمنا هرگونه بهانه را از طرف مقابل سلب می کند و قدرت کارشکنی او را بسیار کاهش میدهد و وی را خلع سلاح می کند! این قسمت اش خصوصا وقتی رابطه ای رسمی و اداری در میان است بسیار کارساز است (آزموده ام و شدیدا مجرب است!)

بنابراین اگر می خواهید اعتماد کسی را جلب کنید، خصوصا در اولین برخوردها بسیار منظم و وقت شناس باشید، دیر رسیدن و بهانه آوردن برای آن، حتی اگر بهانه ای باشد که تا حدی قابل قبول یا باور باشد، هرگز به اندازه ی دقت، نظم و تعهد بر پرستیژ اجتماعی شما در این جامعه ی بی نظم نمی افزاید. «بهانه» آوردن برای بدقولی، حتی اگر دال بر قابل اعتماد نبودن شما نباشد، در بهترین حالت به معنی آن است که شما آدم مقتدری نیستید و قدرت کنترل زندگی خود را ندارید و بر آن چه در اطراف تان می گذرد تسلط خیلی کمی دارید (چنان که گفتم در «بهترین حالت» چنین معنایی میدهد، در غیر این صورت شما آدم دروغ گو و بی قید و باری به هر جهتی هستید مثل «همه»)!. در عوض داشتن نظم زمانی به این معنی است که شما بر اوضاع مسلط هستید و قابلیت بالایی در مدیریت زندگی خود دارید.

علیرغم این که من صحت فرضیات بالا را به صورت شخصی بارها آزموده ام و هنوز تمام تلاش ام را می کنم که به آن متعهد باشم، اما عمل کردن به آن در شرایط جامعه ی ما یک محدودیت (شرط) دارد و دو آسیب روانی.

محدودیت آن این است که اگر شما آدمی باشید که مسؤولیت های زیادی قبول می کنید و بسیار پرمشغله هستید (به هر دلیلی اعم از نیاز مالی، شهرت، قابلیت ها و ... که پرمشغله باشید) اگر نتوانید زمان تان را به خوبی مدیریت کنید ناخواسته بدقول خواهید شد! بنابراین اگر در مدیریت زمان کم توان هستید و مشغله های تان تناسبی با وقت مفیدتان ندارد ناگزیرید از حجم آن ها بکاهید تا بدقول نشوید.

نخستین آسیب خوش قولی و نظم زمانی، این است که استرس نسبتا زیادی را باید متحمل شوید، «تعهد» و «مسؤولیت»، استرس آور است و شما به خودتان تعهد داده اید که در زمان مقرر کاری را انجام دهید یا به ملاقات کسی بروید یا ... .

دومین آسیب خوش قولی و وقت شناسی این است که شما استرس زیادی تحمل می کنید تا به عهدتان وفادار باشید و مسؤولانه رفتار کرده باشید، اما دیگران اغلب چنین نیستند! این باعث سرخوردگی و خشم شما می شود. در بازی دو راهی شخص زندانی در نظریه بازی، شما در وضعیتی قرارگرفته اید که بیش ترین ضرر را متحمل می شوید، چون همکاری کرده اید و طرف مقابل همکاری نکرده است. در تولید کالای عمومی ای که وقت شناسی شما آن را تولید کرده دیگران بدون آن که هزینه کنند سود برده اند و شما با همکاری منظم هم وقت تان تلف شده هم استرس را تجربه کرده اید، بنابراین به وضوح زیان دیده اید!
تبعا مطابق نظریه بازی، وقتی انتخاب های تکراری وجود دارد، یعنی شما بارها با هم سر و کار دارید، وضع فرق می کند و طبیعتا دو طرف برای بهره مندی از مواهب رابطه باید همکاری کنند-وقت شناس و خوش قول باشند- اما در جامعه ی ما اتفاق دیگری می افتد: همه ترک همکاری می کنند که زیان نبینند! یعنی هرچه افراد در بازی ماهرتر می شوند، در می یابند (جامعه پذیر می شوند) که برای کاهش زیان باید تا جایی که می توانند نقض پیمان کنند! به این ترتیب آن ها راحت تر می توانند از محدودیت و آسیب هایی که پیشتر گفتم برهند!

اظهار فضل!

 داشتم فیش های کتاب گردشگری (ماهیت و مفاهیم) تالیف دکتر پاپلی یزدی و سقایی را می خواندم که در اواخر کتاب و در عین خواب آلودگی برخوردم به ترکیبی به نام «دورنمای گردشگری». البته راستش این کلمه نبود که توجه ام را جلب کرد، بلکه نام Urry بود که اخیرا به آن حساس شده ام، چون به خاطر کاری در مورد توریسم با او آشنا شدم و  نظریه اش به نظرم بسیار جذاب آمد. خلاصه ی کلام این که به نظر می رسد در ترجمه اصلا مضمون اصلی نظریه ی جان اوری تحت عنوان The tourist gaze درک نشده است و ترجمه ی کاملا نامفهوم و بلکه غلط اندازی از آن به نام «دورنمای گردشگری» ارایه شده است. به نظر می رسد آقای دکتر سقایی زحمت زیادی برای تهیه این کتاب کشیده است. با این حال این امر مانع از آن نیست که چنین خطای فاحشی در کتابی پرخواننده (به عنوان کتاب درسی رشته های جهانگردی و برنامه ریزی توریسم که "سمت" منتشر کرده) رخ بدهد.

بنا به گزارش های استنادی کتاب اوری با عنوان the tourist gaze از زمان انتشار ویرایش اول آن در 1990 بیش از 2000 بار مورد استناد منابع علمی-پژوهشی قرار گرفته و دوازدهمین کتاب پرفروش آمازون در رده ی کتاب های «فراغت و گردشگری» است. این نشان از استقبال گسترده ی محققان آکادمیک و نیز عامه ی خوانندگان از این کتاب دارد، از آن تیپ کتاب ها کهعوام می فهمند و خواص می پسندند.

با این حال شاید به دلیل غربت جامعه شناسی توریسم به طور کلی و به ویژه در ایران، چنین لغزشی در کتاب ماهیت گردشگری تا به حال دیده نشده است، ولی به طور جدی نیازمند اصلاح در چاپ های بعدی کتاب است، زیرا یکی از جذاب ترین نظریه ها در جامعه شناسی گردشگری همانا tourist gaze اوری است.


من آشنایی ام را با نظرات جذاب مک کانل و اوری درباره ی توریسم مدیون دکتر علی اصغر سعیدی هستم. البته الان هرچه گشتم که صفحه ی مربوط را در سایت ایشان بیابم پیدا نکردم. اگر چیزی در این مورد روی نت فارسی پیدا نکردید یک روز بالاخره می آیم برای تان تعریف می کنم تا شما هم لذت ببرید! البته وقتی کتاب را یافتم و کم و بیش خواندم. فعلا از این طرف و آن طرف ایده های شان را در این دو کتاب از زبان دیگران خوانده ام.