۲۵ خرداد، ۱۳۹۰

روز مرد؟!

1.
کسب اعتبار و توجه کردن از طریق زدن حرف های تکراری مُد روز به نظرم زیاد جذاب نمی رسد. معنی این حرف آن نیست که معتقدم لزوما حرف های مُد روز نادرست اند یا غیرمنطقی، بلکه تکرار و تقلید را هنر نمی دانم. بیش از آن، این را که کسی بتواند به حرف های تکراری بقیه نکته ای هرچند کوچک اضافه کند، یا از زاویه ای دیگر به چیزی نگاه کند، یا جزئیاتی که کم تر به آن توجه شده نشان بدهد، یا استدلال تازه ای برای مدعایی کهنه معرفی کند، و ... نشانه ی پویایی و فعالیت ذهن گوینده می بینم...

سخن گفتن درباره ی مسایل مردان و زنان وحقوق شان هم در حال حاضر و بر سیاقی که می رود چنان که افتد ودانید- از قضا از آن دست حرف هایی است که به شدت بوی بیات شدگی می دهد برای ام. گو این که صادقانه باید بگویم این موضوع -به دلایلی- اصلا دغدغه ام هم نیست و ذهن-مشغولی ام نیست (خوب می دانیم که چنین اعترافی برای یک زن –آن هم زنی که مثلا دو کلمه درس خوانده است- احتمالا یک جور انتحار محسوب می شود!). اصلا چرا «باید» درباره اش سخن بگویم؟ چون مُد است؟! از غافله ی زنان متجدد نخبه عقب می مانم؟!

2.
این را که «روز مرد» از کی اختراع شد نفهمیدم! تا جایی که یادم هست تا همین چندی پیش چیزهایی به اسم «روز زن»، «روز مادر» و «روز پدر» وجود داشت، اما «روز مرد» نداشتیم. شاید زنان (فروتنانه یا فریبکارانه؟!) آن را ابداع کردند تا محبت و قدرشناسی متقابل خود را نشان دهند! محتمل تر اما، تشریفات جدیدی بود برای تفنن که جامعه ی ما در تب آن می سوزد و هر روز یکی از آن ها را خلق می کند، یا چه بسا فرصتی تازه برای به خرید رفتن زنان و بلعیدن لذت خرید! (بدبین ام؟)

به زعم من هرچه بود، «روز مرد» در پی یک نیاز واقعی به وجود نیامد و بیش تر طفیلی دلایلی نظیر همان چیزهایی بود که بالا برشمردم، چرا که مردان نیازی به روز نداشتند: 365 روز و شب سال از آنِ آن ها بود، و اخیرا از سر لطف یک روز را به زنان داده بودند!

3.
مردان در کشور ما (مثل همه ی جاهای دیگر دنیا) قرن ها صاحب امتیازات، اختیارات و فرصت های فراوانی در زندگی فردی و اجتماعی بوده اند. تنها در همین چند دهه ی اخیرآن ها بخش های کوچکی از قلمرو خود را به ناچار با قوت گرفتن مباحثات فلسفی و جنبش های اجتماعی زنان وحقوق بشر که در کشور ما هم انعکاس داشته است، واگذاشته اند. با این حال زنان به سرعت در حال فتح قلمروهای سنتاً مردانه اند. این تحول مثل خیلی از تحولات دیگر در یک کشور در حال گذار، همپای بعضی تحولات مرتبط با خود پیش نمی رود. و این منشأ مشکلاتی برای جامعه، مردان و زنان شده است.

زنان با مطالبات انباشته ی پاسخ داده نشده مواجه شده اند، که آن ها را سرخورده، ناکام، خشمگین و پرخاشگر، و گاه همزمان افسرده می کند. این امر آن ها را هم به واکنش سیاسی برای دگرگون کردن کلان ترین ساختارها (از جمله قانون) وادار کرده است و هم در پشت درهای بسته ی خانه های شان به چالش و چانه زنی (گاه خشن و بی رحمانه) با مردانی که سال ها و قرن ها در «صلح و صفا» (!) با آن ها زیسته بودند، کشانده است.

مردان اما حکایت دیگری دارند. (اساسا آن چه مرا به نوشتن این پست واداشت وضع رقت بار و ترحم برانگیزی است که مردان با آن مواجه شده اند!) مردان به ویژه مردان طبقه ی متوسط و بالا هر چه تحصیل کرده تر و تعلق شان به طبقه ی نخبگان فکری بیش تر باشد، فشار و استرس بیش تری را متحمل می شوند.

در تحولات اجتماعی جاری، مردان هر روز بخش هایی –هرچند کوچک و به تدریج- از قلمرو جولان و اقتدار بلامنازع شان را به ناچار وامی گذارند، چرا که چاره ی دیگری ندارند! چنین نکنند چه کنند؟! در برابر زنانی که هر روز مطالبات تازه ای روی میز می گذارند، گاهی باید به بعضی خواسته ها تن داد وگرنه تمام روز و ماه و سال به جای رتق و فتق امور مهم (که حوزه ی اختصاصی فعالیت مردانه است) باید وقت صرف جنگ و جنجال کرد. با این حال زنان، قانع نیستند! آن ها هر روز سهم بیشتری از حقوق و منابع و فرصت ها می طلبند، و مردان هر روز ناچار به عقب نشینی بیشتری در قلمرو مردانه می شوند.

با این حال این تمام ماجرا نیست! این تمام مصیبت مردان نیست!

جامعه ای که تحولات نامتوازن را در حوزه های مرتبط تجربه می کند، چیزهایی را هم برای آن ها باقی گذاشته است: مسؤولیت ها. با انصافی برخاسته از عقل سلیم اگر نگاه کنیم، آن ها تا کنون در قبال امتیازاتی که داشته اند مسؤولیت های بزرگی هم پذیرفته بودند که زنان از آن فارغ بوده اند. آن ها تا کنون در محیطی کم تنش، با استفاده از امتیازاتی که داشته اند مسؤولیت های شان را به جا می آورده اند (گیریم امتیازات شان در حوزه هایی بیش از آن چیزی بوده که مسؤولیت شان اقتضا می کرده)، حال تعادل به هم خورده است: هر روز کفه ی امتیازات سبک تر می شود در حالی که مسؤولیت ها کاهش نمی یابد. بعضی ارزش ها در حال تغییر است (به ویژه بعضی ارزش ها در حوزه ی مربوط به جنسیت)، و پارادوکس قضیه این جا است که مردان به دلیل نیاز سیری ناپذیرشان به تأیید، ناگزیرند به این ارزش ها تن در دهند. آن ها باید مطلوبیت های یک مرد سنتاً مطلوب را با ارزش های یک مرد مدرن درآمیزند تا همچنان تأیید شده باقی بمانند و حس برتری طلبی و جاه طلبی شان ارضا شود. دشواری در این است که عملی کردن چنین معجونی کار غریبی است که فشار زیادی به آن ها وارد می کند: در چارچوب مناسبات بوروکراتیک و تقسیم کار جدید، آن ها باید در خارج از خانه برای فرادست تر از خود مطیع باشند تا بتوانند امتیاز کسب کنند، امتیازاتی که بخش مهمی از آن را باید در خانه برای همسر و خانواده خرج کنند! در خانه هم باید رام، آرام، مداراگر، همکاری کننده، صمیمی، عاطفی، با توجه و پرحوصله باشند تا برچسب سنتی و عقب افتاده نخورند. در عین حال باید انتظاراتی که از یک مرد سنتی می رود برآورند: آن ها همچنان رسماً و عرفاً سرپرست خانوار و مسؤول تأمین مالی و مادی خانواده هستند. برآوردن همزمان این دو انتظار (مرد مدرن و سنتی بودن)، تعارض درون نقشی برای آن ها ایجاد میکند که حل و فصل آن فشار روانی زیادی به آن ها وارد می کند. با این حال البته مردان اغلب مزدشان را تمام و کمال نمی گیرند: در زمانه ی رقابتِ بی رحمانه بر سر منابعِ محدود، در خارج از خانه، آن ها به سختی به امتیازات دست می یابند یا به قدر کافی دست نمی یابند، و در خانه دقیقا به همین دلیل، و نیز به دلیل مطالبات فزاینده ی مادی و غیرمادی زنان (به خصوص مطالبات عاطفی ایشان)، به تمامی تأیید و پذیرفته نمی شوند (آه که «تأیید» برای آن ها به اندازه ی نان شب واجب، و به اندازه ی آب حیاتی است!).

مطلب به درازا می کشد اگر بخواهم این فرایند را با جزئیاتی بیشتری شرح بدهم. مثلا در این مورد که آن ها قربانی سرعتِ تحولات در جامعه ی در حال گذارند، و در این تحولات شاید زنان این بار برنده باشند! اگرچه به نظرم بازی هنوز تمام نشده و باید منتظر ماند و تماشا کرد تا ببینیم در روزهای آتی این تحولات چه واکنش هایی را برمی انگیزاند و چه بر سر زنان، بچه ها، خانواده و البته مردان می آید ...


این بود روضه ی این جانب به مناسبت روز مرد!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

هیچ اشکی فرونریخت از این مرثیه. فکر دیگری بردارید.

ناشناس گفت...

کار بدی شده است، می دانی؟! تو در ارزیابی ات از وضع موجود در دام تجربه زیسته خودت و طبقه ات گرفتار امده ای. سری به بلوچستان و خوزستان و روستاها و پایین شهر بزن: شاید به نتایج تازه ای برسی.

نیم نگاه گفت...

پاسخ به کامنت اولی: (1) نوشته های این وبلاگ برای خوشایند کسی نوشته نمی شود و مخاطب خاصی هم ندارد. (2) معمولا مرثیه هایی که مردان در دفاع از حقوق زنان سروده اند اشک چندانی فرونریخته است! بنابراین بعید نیست که روضه ای مثل این هم کسی را متأثر نکند. شاید بهتر باشد مردان خود مرثیه ی دردهای شان را بسرایند! لکن تصور میکنم تا آن روز راه درازی در پیش باشد. مردان هنوز غرور اساطیری خود را وانگذاشته اند که از دردهای خود در ملأ عام سخن بگویند. شاید باید منتظر ماند که کارد به استخوان شان برسد تا دم برآورند.
(3) در این نوشته شاید من بیشتر روایت گر (و کمی تحلیل کننده ی) چیزی بوده ام که گاه و بیگاه در سال های اخیر در افواه از زبان مردان شنیده ام و چیزهایی که دارم می بینم، اما تحلیل منظمی از آن ندیده و نخوانده بودم. دوست داشتم تحلیل خودم را مکتوب کنم.

نیم نگاه گفت...

پاسخ به کامنت دوم: من ادعا نکرده ام که ارزیابی جامعی از وضع موجود ارائه داده ام. اصلا نمی خواسته ام چنین کاری بکنم. همان اول مطلب هم اگر دقیق خوانده باشید، با تأکید گفته ام که روایت گر چیزی هستم که می بینم و ذهن ام را مشغول کرده، نه چیزهای دیگر. همچنین تاکید کرده ام که راجع به مردی متعلق به کدام طبقه حرف می زنم. فقط آدم های خودبزرگ بین و خودشیفته یا دانشجوهایی که دوست دارند خودشان را روشنفکر و جامعه شناس و ... جابزنند ادعای «ارزیابی های جامع از وضع موجود» دارند! خوشبختانه من فروتنانه چنین سودایی ندارم و روز به روز هم بیش تر متوجه می شوم که داشتن چنین سودایی تا چه حد خامی است!
---

درباره ی طبقات پایین، اگرچه شناخت نزدیکی ندارم، ولی تصور می کنم اتفاقا مرد طبقه ی پایین هم وضعیت خوبی ندارد در شرایط موجود. به مدد گسترش رسانه ها، و توسعه ی حمل و نقل و ارتباطات،و دامن گستردن بازار و فرارسیدن عصر مصرف انبوه، امروز زنان پایین ترین طبقات همان خواسته های مصرفی را دارند که طبقات بالاتر از خودشان (اگر حتی فرض کنیم خواسته های غیرمادی و حقوقی ندارند). این در وضعیت اقتصادی بغرنج کنونی کشور، باید فشار خیلی زیادی به مرد طبقه ی پایین وارد کند که مردان پیش از او تجربه نکرده اند.

می توانم تجربه و تفسیر شما را در مورد جاهایی که گفته اید بدانم؟

ناشناس گفت...

می توانم تجربه و تفسیر شما را در مورد جاهایی که گفته اید بدانم؟

یک زمانی در محله های بالای شهر همین شهر دیدم که آقای پزشکی، هنگامی که با تاکسی به مقصد (مطبش) می رسد منتظر می نشیند تا خانم میان سالی از ماشین پیاده شود در طرفی که آقای دکتر نشسته است را باز کند و وقتی او پیاده شد در را ببندد و کرایه تاکسی را بپردازد و وارد مطب شود. شب هم برای ترک مطب و برگشتن به منزل همین کار تکرار می شد. در آغاز گمان می کردم این زن چیزی شبیه کنیز است اما بعدا متوجه شدم که که این زن، زن آقای دکتر است.
حالا پس از چندین سال که از نخستین ملاقات ها می گذرد، اوضاع کمی بهتر شده است. آنها اصالتا بر می گردند به شهرهای مرزی شرق خراسان.
مدتی از عمرم را در سیستان و بلوچستان زندگی کرده ام: آنجا چنان که می دانید، در بعضی قبیله ها دختران هدیه فرستاده می شوند، زنان کالا فرض می شوند و مادامی حق بیشتری دارند که زایا هستند. به همین دلیل کسانی که پیش از ورود به دهه چهارم زندگی شان 8 شکم زاییده اند، نه دندان دارند و نه زانو و کمر، وقتی ازشان بخواهید برای جلوگیری از زایمان های بیشتر، اقدامی کنند خوشان سخت ترین مخالفت ها را با این پیشنهاد خواهند کرد ...
می دانم که اینها فقط چند مصداق است. فقط یکی دو نمونه. از خوزستان هم تجربه هایی دارم و چیزهایی می دانم. می دانم که زنان اگر آزادی های اولیه را داشته باشند در هر قومی که زندگی کنند، کنترل وسیعی بر جنبه های زندگی پیدا می کنند. اما هر فرهنگی این اجازه را به زنان نمی دهد. این مثل فرهنگ ژاپنی ها است که برای پیشگیری از بزرگ شدن پای زنانف پای انها را در کفش های چوبی کوچک (گتا) زندانی می کنند.
زیاده سخن گفتم پس از اینکه تجربه خواسته شده بود. باز هم هست البته.