۱۵ شهریور، ۱۳۹۰

لذت نقاشی (3)


یکی از دریافت های جالب در طراحی تا حالا این بوده که همواره باید حواس ات جمع «کلیت» باشد. چه موقعی که داری طرح اولیه را می کشی و چه وقتی پردازش های ریز و جزئی کار مثل افزودن اجزا، بافت ها، سایه ها و ... را انجام می دهی، باید نگاه ات را بین جزئیات و کلیت اثر تقسیم کنی. هر وقت از توجه به کلیت موقع پردازش جزئیات غافل شده ام، کار افتضاح شده در عوض هر وقت کلیت و نسبت های اجزا را با هم خوب دیده و نشان داده ام، حتی اگر در جزئیات مشکلی بوده، کار برای ام راضی کننده بوده است. فکر می کنم این هم از آن قاعده های کلیدی است که بی مهابا باید تعمیم اش داد به خیلی از موقعیت های زندگی و حوزه های فعالیت.



اما البته این کار ساده ای نیست. همیشه وقتی غرق جزئیات می شوم، ناخودآگاه از توجه به اندازه و موقعیت اجزاء نسبت به هم، و نسبت به کل کار و صفحه ام غافل مانده ام. همچنین وقتی خیلی کل گرایانه نگاه کرده ام و بی ملاحظه ی اجزاء، خط گذاشته ام، در انتهای کار متوجه عدم تناسب ها، خالی ماندن فضاها یا کم آمدن فضا برای بعضی اجزاء شده ام. احساس مکانیکی را پیدا کرده ام که دل و روده ی ماشین را بیرون ریخته و بعد از بستن سیستم در آخر کار، چند تا پیچ اضافه آورده باشد!

پ.ن. استادم البته "فعلا" هر چی می کشم و نارضایتی ام را نق می زنم، میگوید: "خوبه خوبه، عااالیه"! منتظر و نگران روزی هستم که انتظارات اش بالا برود، و مثل گاهی که از دست شاگردهای قدیمی تر عصبانی می شود، بزند به سیم آخر و بگوید: "فاتحه خوندی، دیوانه ام کردی!" یا مثل وقتی بدون ملاحظه ی آبروی دختر پرافاده ای که دانشجوی هنر در اتریش است می گوید: "تو هیچی تو اروپا یاد نگرفتی"! آدم عجیبی است. تنها آدمی که که عصبیت اش به جای این که بترساندم، بدجور مرا به خنده می اندازد.

هیچ نظری موجود نیست: