۱۱ شهریور، ۱۳۹۰

تا مرز جنون


در جامعه شناسی پزشکی می گویند که بیمار و پزشک «نقش های اجتماعی» هستند. نقش بیمار مقتضیات خودش را دارد: یکی اش این است که یک سری تکالیف از بیمار ساقط است، دیگر این که یک سری رفتارها که در حالت معمول نباید از کسی سر بزند برای بیمار موجه است، به اصطلاح بر بیمار حرجی نیست. اگر نخواهیم موضوع را با بحث درباره ی مدیکالیزیشن و ... پیچیده کنیم، این امر به آن جا می انجامد که گاهی آدم هایی که از لحاظ بیولوژیک بیمار محسوب نمی شوند ترجیح می دهند به خاطر چنین امتیازاتی نقش بیمار را بیذیرند (دیده اید بعضی ها را که همیشه از بیماری و ناراحتی جسمی یا روحی می نالند؟).

 امروز داشتم فکر می کردم «آدم کم هوش» هم برای خودش نقشی است! آدم کم هوش می تواند زیاد سؤال کند و مخاطب را سؤال پیچ کند، می تواند سؤالات پیش پا افتاده یا مکرر بپرسد ، توضیح واضحات بخواهد و بدهد، حرف های تکراری بزند و ... . او میتواند با همین چند تاکتیک ساده، یک آدم با هوش معمولی را به مرز جنون یا گیجی بکشاند، و بعد آدم ظاهرا کم هوش بر آدم با هوش معمولی مسلط بشود و مقاصد خودش را از پیش ببرد!

گاهی بدجور احساس می کنم از آدم هایی که نقش آدم کم هوش را بازی می کنند بازی می خورم. خدا عالم است، شاید هم واقعا کم هوش اند، در آن صورت بیشتر باید برای خودم متاسف بشوم انگار!

هیچ نظری موجود نیست: