دانشکده میزبان کنفرانسی درباره ی مسایل شهری است. یکی از اسپانسرها یک شرکت تولیدی فرش ماشینی است! تا این جای کار قابل تحمل است. شرکت مزبور سه پایه ی عظیم الجثه فلزی با فرش هایی که از آن آویزان است و یک تخت 6متری که رویش چندین تخته فرش پهن شده، آورده گذاشته وسط راهرو اصلی دانشکده که روبروی در ورودی است. کنارش، یک شرکت تولید پوشاک و محصولات چرمی هم کیف و کت و پالتو از جالباسی آویزان کرده! این جا نه تنها محل رفت و آمد بلکه بنا به توافق نانوشته ی کاربران ، محل قرارها، تعاملات و تجمع های کوچک دو-سه نفری دانشجویان و استادان(و حتی کارمندان) موقع رسیدن یا برگشتن یا حین جدا شدن از هم است. نقطه ی کانونی قرارهای کوتاه و گذرا، حرف های باقی مانده و چیزهایی از این دست است (احتمالا هر دانشکده ای مکان مشخصی با چنین کاربری ای دارد). این مکان گاهی محل فروش نشریات دانشجویی و کتاب های مورد نیاز دانشجویان هم هست.
حالا شرکت معظم فرش [...] و شرکت چرم [...] این بهترین و کانونی ترین نقطه را «اجاره» کرده اند انگار. آیا فضای فعالیت روزمره ی دانشگاهیان قابل معامله است؟! آیا این عینیت یافتنِ تجاوزِ سرمایه به حیطه های زندگیِ روزانه، آن هم محیط علمی و آکادمیک که حرمت و مقتضیات و دیسیپلین خاص خودش را دارد، نیست؟
این موضوع مرا به یاد ایده ی «The Right To The City» می اندازد (می توان آن را «حق بر شهر» یا «حق شهرنشینی» ترجمه کرد). آن چه جامعه شناس مارکسیست فرانسوی هانری لفور تحت این نام از آن سخن گفته است و بعدا دیوید هاروی جغرافیدان هم آن را پی گرفته است، دقیقا به چنین شرایطی ارجاع دارد. هاروی در تحلیلی تاریخی استدلال می کند که تلاش برای حل بحران تولید مازاد و نیاز به انباشت سرمایه، سرمایه داری را واداشت در فرایند توسعه¬ ی شهری مداخله کند. این روند طی بیش از صد سال اخیر ابتدا در اروپا و سپس در امریکا و آسیا رخ داده است و منجر به کاهش دسترسی ساکنان شهرها به حق¬شان برای «شکل دهی شهر و دسترسی به مکان های ممتاز و مرکزی شهر» شده است. از نظر هاروی این حقی جمعی است که نیازمند دموکراتیک و نهادمندشدن در فرایند حکمرانی شهری است، زیرا تاکنون سهم دولت و بخش خصوصی در مصرف تولید مازاد و سرمایه گذاری مجدد آن بسیار زیاد بوده است و طبقات متوسط و محروم شهری بازنده های عمده ی فرایند توسعه ی شهرنشینی در همه جای دنیا بوده اند(Harvey، 2008) . حق شهرنشینان بر شهر مستلزم حق زندگی، بازی، کار، بازنمایی، تشخص بخشیدن، و اشغال فضای شهری در یک شهر خاص است. این به آن معنا است که به شهر باید به عنوان بستر خلق زندگی روزانه¬ی ساکنان نگریسته شود که در آن رویه¬های زندگی روزانه¬شان را بازآفرینی می¬کنند. به نظر لفور کنترل بر کاربری زمین، حق مالکان زمین¬ و نخبگان اقتصادی و سیاسی نیست، بلکه این حق از آن افرادی است که تصمیمات در مورد کاربری زمین مستقیما بر آن¬ها تاثیر می¬گذارد(لفور، 1996 به نقل از Purcrel، 2003). لفور شهر را به مثابه¬ی اثری هنری می¬بیند و عاداتِ جاریِ زندگیِ روزمره¬یِ توده¬یِ ساکنانِ شهر، همچون هنرمندی این اثر هنری را می-آفریند(همان). مطالبه ی حق شهرنشینی به معنای تکریم «ارزش استفاده» ی فضاها است، زیرا توسعه ی سرمایه دارانه ی شهرها منجر به غلبه ی ارزش مبادله بر ارزش استفاده ی فضاها شده است. (مکان یابی مجتمع های تجاری و تفریحی، خطوط حمل و نقل و ... طوری برنامه ریزی می شوند که حداکثر سودآوری را برای سرمایه و دولت –خواه دولت مرکزی یا حکومت های محلی- داشته باشند). لفور معمتقد است وقتی فضای شهری اساساً به خاطر ارزش مبادله¬ی آن ارزش می¬یابد، آن¬چه را او «شهر به مثابه¬ی اثر هنری» می¬خواند پایمال می¬شود (همان) .
حالا به نظر می رسد اگر به جای شهر، دانشگاه، و به جای ساکنان شهر، دانشجویان ودانشگاهیان، را بنشانیم، ایده ی لفور تعمیم پذیر است. دو شرکت تولیدی فرش و چرم مذکور، فضای فعالیت روزانه ی توده ی دانشگاهیان را غصب کرده اند. آیا دانشگاهیان بوروکرات حق دارند درباره ی این که این فضا که حامل معنا و کاربرد خاصی برای کنشگران درون آن است به صاحبان سرمایه کرایه دهند؟ مسؤولان کنفرانس می گویند برای تأمین انتظارات شرکت کنندگان در کنفرانس از «پذیرایی و اقامت» ناگزیر ازمذاکره با اسپانسر قوی بوده اند. این ادعا البته مستلزم وارسی است، خصوصا بررسی این امر که آیا اساسا برگزاری چنین کنفرانسی ضرورت داشته است؟! آیا تشریفات (و تبعا هزینه های) اش متناسب با سطح آن بوده است؟ و بالاخره این که آیا راه میانه ای وجود ندارد؟ آیا امکان نداشته حمایت اسپانسرهایی جلب شود که وجهه ی علمی داشته باشند و چیزی متناسب با محیط دانشگاهی برای عرضه داشته باشند؟
پ.ن.1. احتمالا کسانی خواهند بود که بگویند در شرایط فعلی دغدغه¬ی خیلی لوکسی را مطرح کردم! به نظر من اگرچه در ایران مداخله¬ی گسترده ی حاکمیت (state) در حوزه های مختلف بیش از هر چیزی به چشم می خورد، با این حال به نظرم زنگ خطر نفوذ و به زعم من «تجاوز» خزنده ی سرمایه به همه ی حوزه های عمومی و خصوصی به صدا درآمده است که نباید آن را ندیده گرفت. این راهی است که دیگرانی آن را پیش از ما پیموده اند و اکنون ایده هایی همچون «the right to the city» و «توسعه ی پایدار» نشانه ی بازگشت از آن راه و محصول آگاهی و حساسیت نسبت به تمامیت طلبی و زیاده خواهی سرمایه است.
پ.ن.2. از همه ی این حرف ها گذشته، مشخص نیست کدام مشاور تبلیغاتی هوشمندی(!) به این شرکت فرش صاحب نام و آن شرکت تولیدات چرم طبیعی پیشنهاد تبلیغات در یک «محیط دانشجویی» کرده است و آیا اصلا این تبلیغات هدفمند است و مخاطب آن به درستی شناسایی شده؟
پ.ن.3. این طور که پیش می رود باید دست به دعا برداریم که مسوولان این کنفرانس سالانه، سال بعد غرفه ی فروش محصولات بهداشتی و آرایشی، اسباب بازی، کاسه و کوزه و ... راه نیندازند!
۴ نظر:
صاحبان صنایع که اونقد پشتوانه مالی محکم داشته باشن که به فکر توسعه خود از طریق مشارکت در این قبیل فعالیت ها بشن، اونقد تعدادشون کمه که به دیده تحسین بهشون نیگاه می شه کرد، بدون اینکه فرک کنیم پشت این حرکتشون چه نیت سوئی ممکنه خوابیده باشه. در عین حال دارم تمام تلاشمو می کنم که نشون بدم با انتقادت موافقم.
اون ور آبی ها چی کار می کنن در این موارد؟
میدانم که ظاهرا باید ممنون باشیم که یک کنفرانس علمی را حمایت کرده اند. ولی من هیچ طوری نمی توانم این را هضم کنم که توی محیط آکادمیک پای "بازار" به شکلی تا این حد مبتذل و توی ذوق زننده باز بشود (دکتر خادمی خودش هم این "احساس" مرا تایید کرد). از دیروز با هر کسی که صحبت کردم، این منظره تعجب زده اش کرده بود. احساس می کردم دکتر الف -دبیر کنفرانس- چیزی که متعلق به من بوده به حراج گذاشته، خانه ام را بی اجازه فروخته!
من خارج از ایران نبوده ام، اما اصرار حضرات برای برگزاری این کنفرانس های کم کیفیت هرساله برایم بی معنا است. این از آن قنات هاست که آبی ندارد، اما نام و نانی برای شرکت کنندگان و برگزارکنندگان دارد! دیده ام که برای جزئی ترین مسایل پذیرایی و رنگ و طرح پوستر و بنر چه وسواسی به خرج می دهند اما برای کیفیت کارهای ارائه شده کسی دغدغه ای ندارد... از این همه بازی و مناسک گرایی خسته ام، بازی هایی که در آن تحقیر می شویم...
چی بگم دیگه؟ وقتی صحبت خستگی و احساس حقارات این وسط پیش می آد لازم نیست خیلی هم دنبال شاهد و برهان باشیم.
در این حال و در رابطه با نکته اولی، با این دیدگاه موافقم که جریانی برای نفوذ عوام زدگی به بنگاه های تولید بحث های اصیل نظری و اندیشه های ناب فعالیت می کند. شاید همکاران دانشگاهی ما هم بدون توجه به این بعد، با اقداماتی از این دست تنور را داغ تر می کنند. قصد صاحبان صنعت هم نباید این باشد، چون مشی اندیشه و ترتیبات رفتاریشان به طور عمده مبتنی است بر سود. داستان آنها در کشورهای صنعتی با ما در گزاره و مفروضات متفاوت است، از این جهت قیاس مع الفارق ...
می شود بفرمایید کدام مفروضات متفاوت است؟ چرا این قیاس مع الفارق است؟ (از علم انسانی بومی حرف می زنید گویا!)
و... خستگی... چه عیب دارد مگر؟ مگر دموکراسی از چه چیز می خواهد دفاع کند؟ از انسانی که از "تحقیر" خسته است، از نادیده و نشنیده گرفته شدن...
ارسال یک نظر