۰۹ اردیبهشت، ۱۳۹۰

بازخوانی شاهنامه

[توی ماشین، در راه برگشت از بیرون]

دخمل: مامان، چرا بعضیا میگن با زن نباید مشورت کرد؟

من [با چشم های گرد]: چی؟ اینو از کی شنیدی؟

دخمل: تو همون قصه های شاهنامه نوشته، تو داستان رستم و اسفندیار... اون جا که اسفندیار می ره پیش مادرش کتایون... مادرش میگه اون [گشتاسب] تاج پادشاهی رو به تو نمیده، تا وقتی زنده است تاج رو نمیده، باید تا مردنش صبر کنی. اسفندیار می گه کسایی که دانش زیادی دارن [خردمندان] می گن نباید با زنا مشورت کنی، چون زنا راه درستو به ما نمیگن.

من [درمانده و شگفت زده از این که او معنی این حرف را دقیقا متوجه شده]: آهان، به نظر منم عجیبه این حرف. حالا رسیدیم خونه بیار ببینم چی نوشته دقیقا[ترفندی مادرانه برای حاضر کردن جواب!].

به خانه که می رسیم، اولین کاری که می کند این است که کتابی را که دو هفته ی قبل خریده ایم (و طی این دو هفته احتمالا صدبار خوانده اش) می آورد، صفحه ی مربوط را باز می کند و از اولِ صفحه داستانِ به نثردرآمده ی «رزم رستم و اسفندیار» را می خواند، تا می رسد به این جا که پس از نثر، یک بیت شعر آمده:

«مکن هیچ کاری به فرمان زن/ که هرگز نبینی زنی رایزن»

خواندن را متوقف می کند و بی درنگ با حالت شکایت اضافه می کند: «خیلی پرروئیه این جاش، خوشم نمیاد»!


- از خودم می پرسم اگر بچه ی 8 ساله ی من با این دقت و حساسیت این متن را خوانده و متوجه شده و شاکی، پس بچه هایی که توی خانه هایی هستند که مادر ژست شدید فمینیستی دارد، یا مادر با همسری روبرو است که با زن مقابله می کند، و بچه هایی که هر روز شاهد نبرد قدرت زن و مرد هستند، هنگام خواندن و شنیدن چنین ایده هایی چه واکنشی نشان می دهند؟ «آینده» فکرم را مشغول می کند...

هیچ نظری موجود نیست: