۱۷ اردیبهشت، ۱۳۹۰

آخرین مِلک

این ماجرای نقل قول وزیر کابینه درباره ی حکم طلاق همسر رئیس جمهور، از یک منظر جالب بود. ظاهرا در این نقل، نکته ی مهم این است که کسی مهم ترین، اساسی ترین، ابتدایی ترین و بدیهی ترین ... حق کسی را از او سلب کند و طرف مقابل برای «اثبات سرسپردگی» خود، به این سلب حق بی هیچ مقاومتی و با کمال میل گردن بنهد. حالا این که مصداق آن حق بدیهی و بنیادی چه می تواند باشد، نکته ی اصلی این ماجرا است. این که از میان همه ی حقوقی که یک «آدم» (نه یک رئیس جمهور) می تواند داشته باشد، حق «دست زدن به همسر» انتخاب شده خیلی قابل تأمل است.

به نظرم می شود اینجوری تعبیر کرد که:

1- از نظر گوینده و نقل کننده ی این خبر مهیج (!) جنسیتِ صاحبِ حق در تعیینِ اساسی ترین حقِ یک آدم بسیار کلیدی و تعیین کننده است.

2- از میان همه ی آن چه که جلوه ی خودمختاری و استقلال رأی و عمل یک آدم می تواند باشد، حوزه ای انتخاب شده که به امر جنسی معطوف است.

3- انتخابِ مصداقِ حقِ بدیهی و اساسی نشان میدهد که از نظر گوینده، در فقدان هر حق دیگری، هر مالکیت و اختیار دیگری، «تملک زن/بدن زن» برای مرد باقی می ماند و اگر کسی این آخرین «ملک»(!) خود را واگذارد نشان سرسپردگی محض است! (حالا مثلا مقایسه کنید با داستان حضرت ابراهیم که خدا از او می خواهد فرزند خود را قربانی کند، او مطیعانه اقدام می کند و فرزند مطیعانه تن می دهد. این هم روایت دیگری از نهایت تسلیم و سرسپردگی است که اتفاقا ورژنی کاملا اسلامی و قرآنی است. شاید از آن رو که «جان دادن» و «خون دادن» دیگر قدیمی شده است، باید دست اندرکار ساخت ورژن های جدیدی به عنوان نماد اطاعت بی قید و شرط شد!)

4- این که گوینده چنین مصداقی را انتخاب کرده، قطعا تصادفی نبوده است. او آگاهی ضمنی از این موضوع داشته است که جامعه ی مخاطب در پذیرش این حق، به عنوان حقی اساسی و بدیهی -به عنوان پیش فرض استدلال- با او هم رأی است. بنابراین یک استنتاج کلی درباره ی فرهنگی که چنین سخنی در آن گفته شده نیز می توان داشت.



پ.ن. گاهی به نظرم استفاده از تعابیری مثل "وقاحت"، "بی شرمی"، "نادیده گرفتن شعور" و ... تقلیل دادن چیزی است که رخ داده است...


پ.ن.2. نکته ی جالبی که بعد از نوشتن این پست و مثال حضرت ابراهیم باز به ذهن ام رسید این بود که یادم نمی آید در روایات و تاریخ تشیع (تا حدی که در مدرسه و دانشگاه و رسانه ها یادگرفته ایم) جایی آمده باشد که پیشوایان مذهبی یا مریدان شان، برای اثبات مراتب تسلیم و اطاعت شان در برابر کسی که بر آن ها "ولایت" دارد،"همسر"شان را تسلیم و واگذار کرده باشند! یا اصلا پیشوایی دست به چنین کاری (مطلقه کردن زن کسی) زده باشد.
بنابراین مثال این آقا کاملا عجیب، بدعت گذارانه و "غیراسلامی" است.

۲ نظر:

شکوفه گفت...

این اتفاق در جایی می افتد که آدمها خودشان رادر ردیف خدا قرار می دهند ویا بهتر بگویم خدارا به اندازه ی خودشان کوچک می شمارند!

شکوفه گفت...

اینو ببین!کار شهرداری نیست اما یه کار جالبه !
https://www.facebook.com/notes/sara-zarnegar/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B1/126551850756505