۲۸ تیر، ۱۳۹۰

تکنیک های موفقیت

تازگی در کمال خنگی (!) پس از مدت مدیدی متوجه چندتا از تکنیک های موفقی شده ام که کسانی در پاسخ به انتقاد یا بازخواست مافوق شان (مافوق نه در معنای مصطلح و اداری آن، بلکه در معنایی عمومی) اتخاذ می کنند و من «به اشتباه» غالبا خودآگاه یا ناخودآگاه از  کاربرد این تکنیک ها پرهیز می کنم:

- بهانه آوردن
- بهانه ی سختی کار آوردن
- بهانه ی گرفتاری آوردن
- بهانه ی  گرفتاری های منحصر به فرد و فوق طاقتفرسا آوردن

- بهانه ی گرفتاری خانوادگی آوردن!
- آمار و اطلاعات ندادن به مخاطب درباره ی موضوع و فعالیت مورد بحث

این مورد آخری خصوصا به نظرم تکنیک آدم های کم کار و موفق است. گاهی تعجب می کنم که علیرغم انرژی فراوانی که صرف کاری می کنم، حجم نقدها بیش از کارهایی است که به وضوح انرژی، زمان، توجه و تأمل چندانی صرف شان نشده. مدت ها این به عنوان سؤال برای ام مطرح بود که چرا چنین اتفاقی برای ام می افتد! حالا متوجه شده ام که این اصرار من بر اطلاع رسانی، شفافیت و پیش بینی پذیر کردن رفتارم برای مخاطب در عمل نتیجه ی معکوس می دهد!

این را شاید به خیال خودم به انگیزه ی اعتمادسازی، یا ابراز صداقت، یا ابراز پایبندی دقیق به متد یا اصول، یا تلاش در انجام کاری که «مو لای درزش نمی رود» انجام داده ام. غافل از این که در جامعه ای که به زندگی در هاله ی غلیظی از ابهام، تعارف، ریا، بی ثباتی و پیش بینی ناپذیری عادت دارد رفتاری کاملا خلاف عرف از من سر زده است، و طبیعی است که این سیستم باید در مقابل نقض کننده ی هنجار واکنش نشان دهد، او را تنبیه کند، تا به هنجارها تن در بدهد! (گاهی یادم می رود هنجارشکنی هزینه دارد!)

ظاهرا من با رفتارم مخاطب را دعوت می کنم به این که بیش تر مته به خشخاش بگذارد و تا جایی که می توانم فرصت های بیش تری برای انتقاد در اختیار او می گذارم. این در حالی است که طیف کم کار و موفق ("موفق" را با همان تعریف رایج اش بگیرید)، با مسکوت، تار، مبهم و غیرشفاف گذاشتن حیطه ی فعالیت شان، کلی گویی، مغلق گویی، بازی با کلمات و عبارات، استفاده ی افراطی از تعارفات رایج اداری، استفاده از اصطلاحات روزنامه ای و تلویزیونی و نظایر این ترفندها فرصت نقدهای جدی را از منتقد سلب می کنند. در واقع اصلا چیزی نمی گویند که در کف دست منتقد یا بازخواست کننده باقی بماند که بشود ازش انتقاد کرد! این کار را این عزیزان حتی در گزارش رسمی تحقیق، در چیزی که اسم رویش «رساله ی فلان و بهمان» است هم دیده ام که در کمال اعتماد به نفس انجام داده اند! (باید اعتراف کنم که این اعتماد به نفس همواره حسرت و حسادت مرا برانگیخته است!)

به نظرم هنوز صفر کیلومترم! نیاز به زمان دارم که resocialize بشوم و این تکنیک ها را درونی کنم! و به قول آن ایمیل فورواردی تبدیل به همان آدمی بشوم که یک روزی از آن طور بودن متنفر بوده ام! خیلی شک دارم که نشوم.

هیچ نظری موجود نیست: